غیوراصلی

غیوراصلی

غیوراصلی

تاریخ عملیات: ۰۸ مهر ۱۳۵۹
تعداد مشاهده: ۱۹۵۷
نام عملیات: غیوراصلی
زمان عملیات: 8 مهر 1359
ارگان عمل‌کننده: سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
فرمانده عملیات: شهیدعلی غیوراصلی

روز هشتم مهرماه سال 1359 مصادف با 20 ذيقعده سال 1400 و برابر با نهمين روز آغاز رسمي تجاوز رژيم بعثي عراق به خاك ايران اسلامي، در جبهه قواي خودي حادثه‌اي منحصربه‌فرد و تعيين‌كننده اتفاق افتاد. در اين روز وضعيت رقت‌بار و بسيار خطرناك نيروهاي ايراني كماكان ادامه يافت. خرمشهر هم‌چنان در خطر سقوط قرار داشت و آبادان و اهواز زير آتش سنگين ارتش بعث عراق بر خود مي‌لرزيد. نيروي زميني عراق با يك خيز بلند موفق شده بود خود را به اهواز نزديك كرده و محور سوسنگرد-حميديه را در خطر سقوط قرار دهد. با از دست رفتن اين محور، كار اهواز تمام بود و بايد خوزستان را تحويل متجاوزين مي‌دادیم. فضايي از يأس و اضطراب در سراسر شهر و ميان نيروهاي خودي سايه افكنده بود. در همين اوضاع، انبار مهمات لشكر92 زرهي اهواز به طرز مرموزي منفجر شد. صداي هولناك انفجار و به‌دنبال آن پرتاب گلوله‌هاي توپ، موشك‌هاي كاتيوشا و ... به داخل شهر، اين شايعه را ايجاد كرد كه نيروهاي عراقي وارد اهواز شده‌اند و شهر در آستانه سقوط است. اين مسأله با توجه به نزديك شدن قواي عراقي به اهواز، بسيار جدي تلقی مي‌شد و به‌طوري‌كه جو شهر را كاملاً متشنج كرده و اوضاع را بهم ريخته بود. اين در حالي بود كه انفجارها و صداي آن، ضايعاتي از جمله چندين سقط جنين را سبب شد. خلاصه اوضاع به قدري نگران‌كننده بود كه از امام كسب تكليف شد. ايشان در جواب فرموده بودند: «مگر جوانان اهواز مرده‌اند؟!» سخن تکان‌دهنده امام به گوش مسئولين سپاه خوزستان رسيد و به‌دنبال آن برادراني كه حضور داشتند و يا امكان دسترسي به آن‌ها بود، در محل سپاه اهواز(نزديك فلكه چهارشير) گرد آمدند. بچه‌ها كه تعدادشان از 23 نفر تجاوز نمي‌كرد، در دو ستون به خط شده و فرمانده سپاه خوزستان(برادر شمخاني) شروع صحبت كرد: «مرگ رسيده است، از چه مي‌ترسيد؟ ما سالياني بود كه خطاب به امام‌حسين(ع) مي‌گفتيم: «يا ليتنا كنامعك» و«فافوز فوزا عظيما» اين جملات كه قرن‌ها از سوي پدران ما و سپس توسط ما به‌عنوان يك آرزو تكرار شده است، امروز امكان جامه عمل پوشاندن به آن فرا رسيده است. ما به امام‌حسين(ع) تأسي مي‌كنيم، هركس مي‌خواهد بماند و هركس مي‌خواهد برود. ما براي مقابله با دشمن جز اسلحه كلاش و چند آر.پي.جي، چيز ديگري نداريم...» در پايان صحبت، به دليل روشنايي روز مفهومي نداشت كه هم‌چون شب عاشورا چراغ‌ها خاموش شود، به همين خاطر گفته شد براي پنج دقيقه چشمانمان را مي‌بنديم تا هركس مي‌خواهد برود خجالت نكشد، وقتي چشم‌ها گشوده شد همه مشاهده كردند كه هيچ‌كس حاضر به رفتن نشده است.
با فرا رسيدن شب و اضافه شدن چند نفر ديگر از بچه‌ها، در مجموع 28 نفر به فرماندهي برادر غيوراصلي به سمت دشمن حركت كردند. بچه‌ها تا سه راه حميديه را با ماشين رفتند و با پياده شدن در كنار نخلستان، پياده طي مسير كردند و با رسيدن به نزديكي دشمن، بچه‌ها دو نفر، دو نفر و با فاصله 100 متر از يكديگر، در غرب جاده سوسنگرد اهواز مستقر شدند در حالي‌كه يك تيپ از لشگر 9 زرهي در شرق جاده مستقر بود. زمين شرق جاده مزرعه و غرب آن باغستان بود. بچه‌ها در غرب جاده مسلح به آر.پي‌.جي 7 در كمين نشستند در حالي‌كه هيچ‌گونه سنگر و موضع قابل‌اعتماد وجود نداشت. خط خودي از سه راه حميديه تا گل بهار ادامه داشت و طول آن به حدود 1400 متر مي‌رسيد. در ابتداي خط يك بي‌سيم و در انتهاي آن بي‌سيم ديگري بود. به بچه‌ها گفته شد تا قبل از دستور، هيچ‌گونه عكس‌العملي نشان ندهند. ساعت 4 بامداد از ابتدا و انتهاي خط اجراي آتش به‌سوي دشمن شروع شد و در پي آن تمام بچه‌ها شليك به‌سوي تانك‌هاي عراقي را آغاز كردند. طولي نكشيد كه نيروهاي عراقي شروع به فرار كردند. آن‌ها حتي تعدادي از تانك‌هاي سالم خود را رها كرده و به عقب‌نشيني پرداختند و بچه‌ها تا گل بهار به تعقيب آن‌ها پرداختند. با توجه به هماهنگي قبلي با هوانيروز، از گل بهار نقش عمده را هوا نيروز به‌عهده گرفت و تعقيب دشمن را ادامه داد. بخشي از تيپ 3 لشكر 92 ارتش كه در پادگان حميديه مستقر بود نيز به همراهي بچه‌ها به تعقيب نيروهاي فراري ادامه داده و وارد سوسنگرد شدند. در سوسنگرد افراد گروهك خلق عرب دستگير شده و بخشدار و فرمانداري كه توسط عراقي‌ها منصوب شده بودند دستگير و توسط آيه‌ا... خلخالي به اعدام محكوم شدند. رزمندگان در ادامه تعقيب دشمن وارد بستان شده و اين شهر نيز آزاد شد و در مجموع نيروهاي عراقي در اين محور حدود 90 كيلومتر عقب‌نشيني كردند. طي شبيخون ابتداي اين عمليات و حمله نخستي كه ضربه اصلي را به دشمن وارد كرد، هيچ‌يك از بچه‌ها آسيبي نديدند ولي در ادامه عمليات 4 نفر به شهادت رسيدند از جمله؛ برادر مراد اسكندري، از بچه‌هاي منطقه فقيرنشين حصيرآباد كه به دليل سبك بستن قطارهاي فشنگ به سينه و پشت، به زاپاتا معروف شده بود، هنگامي‌كه قصد آوردن يك تانك به گل نشسته عراقي را داشت، به محض ورود به تانك با تله‌اي كه نيروهاي دشمن در آن كار گذاشته بودند، شهيد شد. فرمانده عمليات، برادر غيوراصلي، نيز هنگام بازگشت به‌سوي اهواز به شهادت رسيد. شهيد غيوراصلي مسئوليت آموزش سپاه اهواز را به‌عهده داشت و در پادگاني كه پس از شهادتش، پادگان شهيد غيوراصلي ناميده شد، بچه‌هاي سپاه را آموزش مي‌داد. پايان اين عمليات را بايد آغازي براي سپاه به‌شمار آورد. 18 ماه بعد و زماني‌كه فرماندهان جوان سپاه در حال به‌دست گرفتن سرنوشت جنگ بودند با الگوگيري از«عمليات شهيدغيور‌اصلي» تاكتيك رزمي سپاه را بنيان نهادند. تاكتيكي كه تقريباً تا پايان جنگ 8 ساله، اصلي‌ترين عامل عملياتي ايران محسوب مي شد. به اين ترتيب بايد شهيدعلي غيوراصلي» را بنيانگذاز روش رزم سپاه دانست. پيكر پاك اين سردار گمنام پس از شهادتش به تهران منتقل شد و در قطعه 24 بهشت زهرا(س) به خاك سپرده شد.