علیرضا موحد دانش

شهید علیرضا موحد دانش

تاریخ شهادت:
۱۳ مرداد ۱۳۶۲
تعداد بازدید ۳۲۱۰ بار
علیرضا اولین فرزند خانواده "موحد"، در سال 1337 در تهران به‌دنیا آمد. از همان دوران کودکی روحیه اکرام به نیازمندان را در خویش به‌وجود آورد. برادر شهیدش در دوران ابتدایی یک‌بار به پدر گفته بود که علیرضا با پول‌های توجیبی که به او می‌دهید دفتر و مداد می‌خرد و به بچه‌های فقیر می‌دهد.
در سال 1355 بعد از اخذ دیپلم به سربازی اعزام شد و پس از فرمان امام خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها، وی نیز از پادگان گریخت و به جمع انقلابیون پیوست.
پس از پیروزی انقلاب، در كمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی(ره) را برعهده گرفت.
با پیروزی انقلاب اسلامی فعالیت خود را با کار در کمیته انقلاب شمیران شروع کرد. با اوج‌گیری اقدامات ضد انقلاب در نقاط مختلف کشور خصوصاً کردستان در اولین دوره سپاه عضو شد و پس از مدت کوتاهی با یک گروهان از پاسداران به مناطق بحران زده کردستان رفت. پس از مدتی به فرماندهی گردان شش سپاه منصوب شد.
مدتی پس از آغاز جنگ تحمیلی با عده‌ای از رزمندگانی که تجربه نبرد در جبهه‌های شمال غرب و غرب کشور را داشتند، عازم خرمشهر شد؛ او درست وقتی رسید که شهر سقوط کرده بود.
علیرضا موحد دانش در مرحله اول عملیات "بازی دراز"، در اردیبهشت ماه 1360 در اثر انفجار نارنجک دشمن در دستش مجروح و به درجه جانبازی نائل آمد. پس از عملیات "مطلع‌الفجر" به مكه معظمه مشرف شد.
حاج علیرضا موحد دانش در دوم اسفندماه 1360 به اتفاق "محسن وزوایی" به تیپ 27 محمد رسول‌الله (ص)، که فرمانده‌اش "حاج احمد متوسلیان" بود، پیوست. وی تا پایان عملیات پیروزمند "فتح‌المبین" جانشین فرماندهی گردان حبیب‌بن مظاهر از تیپ 27 حضرت رسول‌الله(ص) بود.
پس از اتمام عملیات "فتح‌المبین"، "حاج داوود کریمی" فرمانده سپاه منطقه ده کشوری(استان تهران) حکم تأسیس و فرماندهی تیپ 10 سید‌الشهدا را برای "محسن وزوایی" زد. محسن وزوایی هم به اتفاق یارانی چون حاج علیرضا موحد دانش، کادر اولیه تیپ را تشکیل داد و به "دوکوهه" آمدند، که با توجه به ضرورت‌های موجود با پیشنهاد حاج احمد متوسلیان، محسن وزوایی به معاونت عملیاتی تیپ 27 حضرت رسول (ص) و حاج علیرضا موحد دانش نیز به فرماندهی گردان حبیب‌بن مظاهر منصوب شد.
در همان روز اول از مرحله ی اول عملیات "ألی بیت المقدس"، محمدرضا، برادرش به شهادت رسید. حاج علیرضا با آن‌که خودش تیر خورده و مجروح شده بود حاضر به عقب رفتن نشد. حاج احمد، فرمانده تیپ به او تکلیف کرد که برای تشییع جنازه برادر به تهران برود و دو روز دیگر برگردد.
پس از پایان عملیات الی‌بیت‌المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله(ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، در شهریور 1361 فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا(ع) را برعهده گرفته، در عملیات "والفجر 1" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
هنگامی‌که "حاج همت" فرمانده قرارگاه ظفر شد، نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران مشغول آمادگی برای اجرای عملیات "مسلم‌بن عقیل" در ارتفاعات مشرف به شهر مندلی عراق در منطقه عمومی سومار می‌شدند. حاج همت به تیپ 10 سیدالشهدا ابلاغ کرده بود که به سرعت این یگان را آماده اجرای عملیات کند.
حاج علیرضا موحد دانش با تعدادی از نیروهای خود به شناسایی منطقه رفت و پس از مدتی به فرمانده قرارگاه اعلام کرد که با این شرایط، نیروها قتل‌عام خواهند شد و این عملیات موفق نخواهد بود. او برای جان رزمنده‌ها ارزش فوق‌العاده ای قائل بود و هرگاه با فرماندهان گردان‌ها، گروهان‌ها و دسته‌ها جلسه توجیهی داشت، می‌گفت: الآن حفظ جان این رزمنده‌ها برعهده من و شماست؛ درست است که این بسیجی‌ها برای جهاد با دشمنان اسلام به جبهه آمده‌اند، ولی به هدر نرفتن جان بچه‌های مردم اولویت دارد.
حاج علیرضا پیش از آغاز عملیات مسلم‌بن عقیل از فرماندهی تیپ استعفا داد و شهید بزرگوار "اظم نجفی رستگار" را به‌عنوان فرمانده تیپ به نیروها معرفی کرد. خود نیز برای ادای پاره‌ای توضیحات به دادستانی سپاه، راهی تهران شد. در آن‌جا نیز با توجه به شواهد موجود صحت حرف‌هایش به اثبات رسید، ولی از این پس او هرگز سمتی رسمی را نپذیرفت.
حاج علیرضا موحد دانش، علیرغم عدم‌پذیرش فرماندهی در جنگ، جبهه را رها ننمود. او به قرارگاه جانبازان، که برادر اکبر نوجوان فرمانده‌اش بود رفت و از طریق این قرارگاه به یگان‌های مدنظرش می‌رفت. در نبردهای "والفجر مقدماتی"، "والفجر یک" و "والفجر دو" همراه تیپ 10 سیدالشهدا به جبهه‌های نور علیه ظلمت رفت.
سرانجام در سیزدهم مرداد ماه 1362 در حالی‌که به نیروهای گردان علی اصغر در تصرف و تثبیت ارتفاع استراتژیک 2519 کمک می‌کرد از فاصله نزدیک مورد اصابت گلوله دشمن واقع شد.
او در حالی‌که خون زیادی را از دست داده بود، اقدام به جویدن سیم خطوط تلفن صحرایی نیروهای بعثی در منطقه نمود؛ دشمن نیز با دیدن این کار وی حاج علیرضا را به رگبار بست و این‌گونه حاج علیرضا موحد دانش بیست و شش ساله شوخ‌طبع و شیر جبهه‌ها به آسمان پرواز کرد و به دیدار حضرت دوست شتافت.
وصیت‌نامه شهید
از علیرضا موحد دانش، نخستین فرمانده لشکر سیدالشهدا(ع) دو وصیت‌نامه باقی مانده است. اولینش را دو سال پیش از شهادت و در شب آغاز عملیات فتح‌المبین به رشته تحریر درآورده است. در آن زمان او جانشین فرماندهی گردان حبیب‌بن مظاهر(ع) به‌شمار می‌رفت. علیرضا دومین وصیت‌نامه‌اش را حدود شش ماه قبل از پروازش نوشت. در آن زمان او شش ماه بود که به فرماندهی تیپ سید الشهدا(ع) منصوب شده بود.

متن وصیت‌نامه اول:

با نام خدای محمد(ص) و علی(ع) و به نام خدای حسین(ع) و بزرگ‌مرد زمان، خمینی، سخنم را آغاز می‌کنم.
پروردگارا تو شاهدی که ما برای رضای تو می‌جنگیم و برای رضای تو است که از شهرمان و از پدر و مادر و وابستگی‌هایمان به دنیا بریده‌ایم و مشتاقانه به سوی تو آمده‌ایم. پس تو را به خمینی قسم، یاری‌مان کن.
پروردگارا! تو را شکر می‌گویم و از تو سپاسگذارم که افتخار جنگ با لشگر کفر را به ما دادی و این افتخاری است بزرگ.
حسین(ع) بی‌یاور و تنها و متکی به تو به میدان آمد. یزیدیان بسیارند و امیدشان به بسیاری لشگر و حسین(ع) فریاد می‌زند: هل من ناصر ینصرنی و کسی نیست که به یاری‌اش برود. اکنون وقت آن است که ندای سرور شهیدان را لبیک گفته و بسویش پر کشیم. حسین(ع) جان! تو می‌دانی که ما هم از مرگ باکی نداریم و مرگ در نظر ما هم مرگ نیست، فنای جسم است و آغاز هستی.

مرگ اگر مرگ است گو نزد من آی / تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او عمری ستانم جاودان / او ز من جسمی ستاند رنگ رنگ

مردم ! بدانید و آگاه باشید که در مکتب ما شهادت مرگی نیست که دشمن بر ما تحمیل کند، شهادت مرگ دلخواهی است که مبارز مجاهد و مؤمن با تمام آگاهی و بینش و منطق و شعورش انتخاب می‌کند و این آخرین پیام هر شهید است که همیشه راه حسین(ع) باقی است و یزیدیان بر فنا.
محرم مجسم اینجاست، عاشورای ثانی اینجاست، کربلای حسین اینجاست و یزیدیان آمده‌اند که فساد را رواج داده؛ اسلام محمدیان را نابود کنند، اما غافل از این‌که یاران حسین(ع) اینجا نیز آماده‌اند تا آخرین قطره خونشان را فدا کنند و مانع از این شوند که کفار در شهرهای اسلامیمان نفوذ کنند و خدا نیز مثل همیشه یارشان است و ما می‌جنگیم با آنان که با حسین(ع) جنگیدند و می‌کشیم کسانی را که حسین(ع) را کشتند و کشته می‌شویم همان‌گونه که حسین(ع) و یارانش کشته شدند و پیروز به همان ترتیب که حسین(ع) پیروز شد.
پدر و مادر عزیز و مهربانم، با غرور و سر بلند باشید زیرا فرزندی را که تحویل جامعه دادید، راهش راه حسین(ع) و سرنوشتش سرنوشت حسین(ع) و یارانش است. مادر، در سوگ من اشک مریز و در غم از دست‌دادانم گریه نکن. زیرا همان‌طور که قبلا چندین‌بار گفته‌ام من متعلق به شما نیستم، امانتی هستم که خدا به شما داده و سپس آن را از شما پس‌گرفته است. پس نباید در غم از دست‌دادن چیزی که متعلق به شما نبوده ناراحت باشید.
پدر و مادر خوبم! بدانید که اگر مرگ من در پیشگاه خدا شهادت محسوب می‌شود، هم‌اکنون جایگاه والایی دارم و در کنار کسانی هستم که از شما نیست و به من دلسوزترند.
مادر جان! یادت باشد که فرزندت مشتاق مرگ بود و از مرگ هراسی نداشت و آگاهانه به استقبال آن رفت و مرگ با عزت را بر زندگی پر ذلت ترجیح می‌داد.
پدر و مادر! می‌دانم که در زندگی زحمات زیادی را به‌خاطر من متحمل شدید تا من در زندگی سعادتمند شوم. بدانید که اکنون من خوشحال و سعادتمندم و شما به آرزویتان رسیده‌اید و اگر خوشی مرا می‌خواهید نباید در نبودن من اشک بریزید و غمگین باشید. شما باید به خود ببالید که فرزندتان به قلب دشمن زده و با خونش بر شمشیر تیز دشمن پیروز شد.
ای کسانی که از مرگ می‌هراسید! قبول که مرگ حق است و ما نباید یک عمر از یک لحظه کوتاه که اسمش مرگ است بترسیم و بنشینیم تا آن مرگ به سراغمان بیاید بلکه باید به پیشوازش برویم.
حسین‌(ع) بزرگ‌سرور آزادگان و این راهنمای شهادت می‌فرماید: «زندگی عقیده است و جهاد راه آن»، من نیز از زمان انقلاب به رهبری روحانیت مبارز و متعهد و در صدر آن امام عزیزمان که جانم فدایش، عقیده‌ام را در زندگی انتخاب کردم و در راه رسیدن به هدفم جنگیدم و این افتخاری است برای من که در راه نیل به مقصودم کشته بشوم.
شما ای دوستان! به جسمم نیندیشید که بی‌جان در زیر خروارها خاک مدفون شده. به روحم فکر کنید که اکنون کجاست و با چه کسانی محشور شده.
محمدرضا برادر مؤمنم
تو تنها وارث اسلحه من هستی، نگذار که اسلحه‌ام از دستم بیفتد. آن را برگیر و بر علیه طاغوتیان و کفار به‌کار گیر. سعی کن در زندگی کسی را از خودت نرنجانی. به روی پاهایت استوار بایست و مغزت را در اختیار خدا قرار بده و با اسلحه‌ات در راهش جهاد کن.
برادر! هیچ‌وقت فکر نکن که من مرده و از بین رفته‌ام، من همیشه با تو هستم و در نزد خدا روزی می‌خورم، همان‌گونه که خدا می‌فرماید: و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عنده ربهم یرزقون.
سعی‌کن در زندگی زیر بار ظلم نروی و همیشه بر علیه ظلم و جور ظالمان به رهبری ابر مرد تاریخمان، خمینی بزرگ بجنگی.
برادرم! از من به تو یادگار، این مرد خدا را تنها مگذار که درد محرومان را می‌گوید و رنج مظلومان را بیان می‌کند. بیشتر قرآن بخوان و سعی کن به احکام عمل کنی. در زندگی کاری کن که همیشه باعث افتخار پدر و مادرمان باشی و آن‌ها را از خودت ناراضی نکنی که رضای خدا در رضای آن‌هاست.
و زهرا خواهرم:
تو نیز زینب‌گونه و با منطق در تحمل سختی‌ها و مصائب روزگار بکوش و گریه و شیون سر نده که مرا ناراحت می‌کنی. مادرمان را دلداری بده و نگذار که به فکر جسم من باشد. جسم من فانی است ولی روح است که جاودانه است.
خواهرم! حجابت را حفظ کن زیرا زنی که همه‌جا را می‌بیند و خود دیده نمی‌شود، خود محرومیتی را بر استعمار تحمیل کرده است و زینب‌(س) نیز چنین بود. فریاد حق‌طلبانه‌ات هرگز خاموش نمی‌شود.
هر وقت که دلت برایم تنگ شد سوره واقعه را بخوان. از طرف من از تمامی فامیل حلالیت بخواه و از آنها بخواه که حامی اماممان در تمام عمر باشند و از دولت برادر رجایی حمایت و پشتیبانی کنید زیرا اینان هستند که درد محرومان جامعه را می‌دانند و برای رضای خدا کار می‌کنند.
از طرف من به فامیلمان بگو شاید به‌صورت ظاهر این روحانیت مبارز و همراهانش در دنیا دارای طرفداری کمتری باشند ولی ای کاش می‌توانستید از شهدای به خون خفته ایران نیز نظرخواهی می‌کردید، آن وقت بود که به حقانیت این امام و این روحانیت و این برادر عزیز (رجایی) پی می‌بردید و مریدش می‌شدید.
برادران و خواهران مؤمن و مسلمان! سعی کنید به شعارهایی که در خانه‌هایتان می‌دهید جامه عمل بپوشانید و نظاره‌گر و تماشاچی نباشید. خداوند در قرآن رو به روی رسولش می‌فرماید: «ای پیغمبر، به یارانت بگو غیر از دو نیکی چه چیزی از ما انتظار دارید؛ یا پیروز می‌شوید و یا شهید که در هر صورت پیروزی با شماست و شما برنده نهایی هستید.» ما نیز در این جنگ با رهبری خمینی بزرگ و یاری خدا حتما پیروزیم اگر چه کشته شویم.
پدر عزیزم از مقدار پولی که نزد تو می‌باشد 1000 ریال به شهریار و 150000 ریال به حسین، این برادر عزیزم که همیشه و تا پایان عمر یارم بوده بدهید و بقیه را هر طور صلاح می‌دانید، خرج کنید. مراسم خیلی مختصری برایم بگیرید و فکر کنید که برایم عروسی گرفته‌اید. شادی کنید تا روحم شاد شود.
از دوستان و آشنایان و فامیل و هر کسی که در مدت عمر کوتاهم به نحوی به آن‌ها از سوی من ضرری رسیده حلالیت بخواهید و دوستانم را دوست بدارید، زیرا که برایم یاران خوبی بودند. به همرزمانم به دیده فرزند بنگرید و هیچ‌گاه کسی را در مرگ من مقصر ندانید.

والسلام
بیاد همیشگی شما علیرضا موحد دانش
2/ 1/ 1360
وصیت‌نامه دوم شهید علیرضا موحد دانش
سلام علیکم، در زمانی قلم به نیت وصیت بر کاغذ می‌لغزانم که هیچ‌گونه لیاقت شهادت را در خود نمی‌بینم. وقتی به قلم رجوع می‌کنم، غیر از سیاهی و تباهی و معصیت چیزی نمی‌یابم و به همین دلیل است که از پروردگار توانا عاجزانه می‌خواهم که تا مرا نیامرزیده است، از دنیا نبرد.
پروردگارا! با گناهی زیاد از تو که لطف و کرمت را نهایتی نیست، تقاضای عفو و بخشش دارم.
الهی! بنده‌ای که تحمل از دست‌دادن یک دست را ندارد چگونه بر آتش دوزخ توان دارد؟
خدایا! توبه‌ام را بپذیر و از گناهانم درگذر که غیر از تو کسی را ندارم و غیر از تو امیدی ندارم.
مردم! بدانید راهی را که در آن گام نهاده‌ایم، که همانا راه حسین(ع) است به اختیار انتخاب کرده و تا آخرین نفس و آخرین رمقی که به تن داریم در سنگر رضای خدا خواهیم ماند و به دشمن زبون کافر خواهیم فهماند که ملتی که پشتیبانش خداست و پیشاپیش امام زمان، در مقابل تمامی کفر خواهد ایستاد و انشاالله پیروز خواهد شد.
پدر و مادر عزیزم! همان‌گونه که در شهادت برادرم صبر کردید و استقامت ورزیدید، اکنون نیز صبر پیشه کنید. در حدیث است که هرگاه پدر و مادر در مرگ دو فرزندشان استقامت کنند، خداوند کریم اجری عظیم نصیبشان می‌کند.
شما خوب می‌دانید که شهید، عزادار نمی‌خواهد، رهرو می‌خواهد همان‌طور که من رهرو خون برادرم بودم شما هم با قلم و زبانتان پشتیبان انقلاب و امام عزیز باشید.
مادر عزیزم! به مادران بگو مبادا از رفتن فرزندان‌تان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خدا نمی‌توانید جواب زینب(س) را بدهید که تحمل 72 شهید را نمود.
پدر و مادر عزیز! به‌خاطر تمام بدی‌ها و ناسپاسی‌ها که به شما کرده‌ام مرا ببخشید و حلالم کنید و از همه برای من حلالیت بخواهید. از همسرم که امانتی است از من نزد شما خوب محافظت کنید که مونس آخرین روزهایم بود.
برادران عزیز! برادری داشتم که در راه خدا شهید شد، قبلا در وصیت‌نامه‌ام با او صحبت و درد دل می‌کردم؛ اکنون به شما توصیه می‌کنم که برادران عزیزم نکند در رختخواب ذلت بمیرید، که حسین(ع) در میدان نبرد شهید شد. مبادا در غفلت بمیرید، که علی(ع) در محراب عبادت شهید شد و مبادا در بی‌تفاوتی بمیرید که علی اکبر حسین در راه حسین(ع) و با هدف شهید شد.
پدر و مادر و همسر عزیزم! مراقبت کنید آنان که پیرو خط سرخ امام خمینی نیستند و به ولایت او اعتقاد ندارند، بر من نگریند و بر جنازه من حاضر نشوند؛ در زنده بودنمان که نتوانستیم در آن‌ها اثری بگذاریم شاید در مرگمان فرجی باشد و بر وجدان بی‌انصافشان اثر گذارد.

والسلام
علیرضا موحد دانش
تاریخ نگارش 17/ 11/ 1361