به روز 12 فروردین 1334 ه.ش در "شهرضا" در خانوادهای مستضعف و متدین بدنیا آمد. او در رحم مادر بود كه پدر و مادرش عازم كربلای معلّی و زیارت قبرسالار شهیدان و دیگر شهدای آن دیار شدند و مادر با تنفس شمیم روحبخش كربلا، عطر عاشورایی را به این امانت الهی دمید.
محمدابراهیم در سایه محبّتهای پدر و مادر پاكدامن، وارسته و مهربانش دوران كودكی را پشتسر گذاشت و بعد وارد مدرسه شد. در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوقالعادهای برخوردار بود و با موفقیت تمام دوران دبستان و دبیرستان را پشتسر گذاشت.
هنگام فراغت از تحصیل بهویژه در تعطیلات تابستانی، با كار و تلاش فراوان مخارج شخصی خود را برای تحصیل بدست میآورد و از این راه به خانواده زحمتكش خود كمك قابلتوجهای میكرد. او با شور و نشاط و مهر و محبت و صمیمیتی كه داشت به محیط گرم خانواده صفا و صمیمیت دیگری میبخشید.
پدرش از دوران كودكی او چنین میگوید: « هنگامیكه خسته از كار روزانه به خانه برمیگشتم، دیدن فرزندم تمامی خستگیها و مرارتها را از وجودم پاك میكرد و اگر شبی او را نمیدیدم برایم بسیار تلخ و ناگوار بود.»
اشتیاق محمدابراهیم به قرآن و فراگیری آن باعث میشد كه از مادرش با اصرار بخواهد كه به او قرآن یاد بدهد و او را در حفظ سورهها كمك كند. این علاقه تا حدی بود كه از آغاز رفتن به دبیرستان توانست قرائت كتاب آسمانی قرآن را كاملاً فرا گیرد و برخی از سورههای كوچك را نیز حفظ كند.
دوران سربازی
در سال 1352 مقطع دبیرستان را با موفقیت پشتسرگذاشت و پس از اخذ دیپلم با نمرات عالی در دانشسرای اصفهان به ادامه تحصیل پرداخت. پس از دریافت مدرك تحصیلی به سربازی رفت ـ به گفته خودش تلخترین دوران عمرش همان دو سال سربازی بود ـ در لشكر توپخانه اصفهان مسئولیت آشپزخانه بهعهده او گذاشته شده بود.
ماه مبارك رمضان فرا رسید، ابراهیم در میان برخی از سربازان همفكر خود به دیگر سربازان پیام فرستاد كه آنها هم اگر سعی كنند تمام روزهای رمضان را روزه بگیرند، میتوانند به هنگام سحری به آشپزخانه بیایند. "ناجی" معدوم فرمانده لشكر، وقتی كه از این توصیه ابراهیم و روزهگرفتن عدهای از سربازان مطلع شد، دستور داد همه سربازان به خط شوند و همگی بدون استثناء آب بنوشند و روزه خود را باطل كنند. پس از این جریان ابراهیم گفته بود: «اگر آن روز با چند تیر مغزم را متلاشی میكردند برایم گواراتر از این بود كه با چشمان خود ببینم كه چگونه این از خدا بیخبران فرمان میدهند تا حرمت مقدسترین فریضه دینمان را بشكنیم و تكلیف الهی را زیرپا بگذاریم.»
امّا این دو سال برای شخصی چون ابراهیم چندان خالی از لطف هم نبود؛ زیرا در همین مدت توانست با برخی از جوانان روشنفكر و انقلابی مخالف رژیم ستمشاهی آشنا شود و به تعدادی از كتب ممنوعه (از نظر ساواك) دست یابد. مطالعه آن كتابها كه مخفیانه و توسط برخی از دوستان برایش فراهم میشد تأثیر عمیق و سازندهای در روح و جان محمدابراهیم گذاشت و به روشنایی اندیشه و انتخاب راهش كمك شایانی كرد. مطالعه همان كتابها و برخورد و آشنایی با بعضی از دوستان، باعث شد كه ابراهیم فعالیتهای خود را علیه رژیم ستمشاهی آغاز كند و به روشنگری مردم و افشای چهره طاغوت بپردازد.
دوران معلمی
پس از پایان دوران سربازی و بازگشت به زادگاهش شغل معلمی را برگزید. در روستاها مشغول تدریس شد و به تعلیم فرزندان این مرز و بوم همت گماشت. ابراهیم در این دوران نیز با تعدادی از روحانیون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا كرد و در اثر مجالست با آنها با شخصیت حضرت امام (ره) بیشتر آشنا شد. به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی میكرد تا در محیط مدرسه و كلاس درس، دانشآموزان را با معارف اسلامی و اندیشههای انقلابی حضرت امام (ره) و یارانش آشنا كند.
او در تشویق و ترغیب دانشآموزان به مطالعه و كسب بینش و آگاهی سعی وافری داشت و همین امور سبب شد كه چندین نوبت از طرف ساواك به او اخطار شود. لیكن روح بزرگ و بیباك او به همه آن اخطارها بیاعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندك تزلزلی پی میگرفت و از تربیت شاگردان خود لحظهای غفلت نمیورزید.
با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، ابراهیم پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفت. پس از انتقال وی به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزه علمیه قم برقرار شد و بهطور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیون و دریافت اعلامیه و نوار به قم رفت وآمد میكرد.
سخنرانیهای پرشور و آتشین او علیه رژیم كه بدون مصلحتاندیشی انجام میشد، مأمورین رژیم را به تعقیب وی واداشته بود، به گونهای كه او شهر به شهر میگشت تا از دستگیری در امان باشد. نخست به شهر "فیروزآباد" رفت و مدتی در آنجا دست به تبلیغ و ارشاد مردم زد. پس از چندی به "یاسوج" رفت. موقعی كه درصدد دستگیری وی برآمدند، به "دوگنبدان عزیمت" كرد و سپس به"اهواز" رفت و در آنجا سكنی گزید. در این دوران اقشار مختلف در اعتراض به رژیم ستمشاهی و اعمال وحشیانهاش عكسالعمل نشان میدادند و ابراهیم احساس كرد كه برای سازماندهی تظاهرات باید به شهرضا برگردد.
بعد از بازگشت به شهر خود، در كشاندن مردم به خیابانها و انجام تظاهرات علیه رژیم فعالیت و كوشش خود را افزایش داد تا اینكه در یكی از راهپیماییهای پرشور مردمی، قطعنامه مهمی كه یكی از بندهای آن انحلال ساواك بود، توسط شهید همت قرائت شد. بهدنبال آن، فرمان ترور و اعدام ایشان توسط فرماندار نظامی اصفهان، سرلشكر معدوم "ناجی"، صادر گردید.
مأموران رژیم در هر فرصتی در پی آن بودند كه این فرزند شجاع و رشید اسلام را از پای درآورند، ولی او با تغییر لباس و قیافه، مبارزات ضد دولتی خود را دنبال میكرد تا اینكه انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره)، به پیروزی رسید.
فعالیتهای پس از پیروزی انقلاب
پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم و دفاع از شهر و راهاندازی كمیته انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشت. او از جمله كسانی بود كه سپاه شهرضا را با كمك دو تن از برادران خود و سه تن از دوستانش تشكیل داد.
با درایت و نفوذ خانوادگی كه در شهر داشتند، مكانی را بهعنوان مقر سپاه در اختیار گرفته و مقادیر قابل توجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل كردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندیها را رفع كردند.
به تدریج عناصر حزباللهی به عضویت سپاه درآمدند. هنگامی كه مجموعه سپاه سازمان پیدا كرد، او مسئولیت روابط عمومی سپاه را بهعهده داشت.
به همت این شهید بزرگوار و فعالیتهای شبانهروزی برادران پاسدار در سال 58، یاغیان و اشرار اطراف شهرضا كه به آزار واذیت مردم میپرداختند، دستگیر و به دادگاه انقلاب اسلامی تحویل داده شدند و شهر از لوث وجود افراد شرور و قاچاقچی پاكسازی گردید.
از كارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامان بخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود كه در آگاهساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر بسزایی داشت.
اواخر سال 58 برحسب ضرورت و به دلیل تجربیات گرانبهای او در زمینه امور فرهنگی، به "خرمشهر" و سپس به "بندر چابهار" و "كنارك" (در استان سیستان و بلوچستان) عزیمت كرد و به فعالیتهای گسترده فرهنگی پرداخت.
نقش شهید در كردستان و مقابله با ضد انقلاب
شهید همت در خرداد سال 1359 به منطقه كردستان، كه بخشهایی از آن در چنگال گروهكهای مزدور گرفتار شده بود، اعزام گردید. ایشان با توكل به خدا و عزمی راسخ، مبارزه بیامان و همه جانبهای را علیه عوامل استكبار جهانی و گروهكهای خودفروخته در كردستان شروع كرد و هر روز عرصه را برآنها تنگتر نمود. از طرفی در جهت جذب مردم محروم كُرد و رفع مشكلات آنان به سهم خود تلاش داشت و برای مقابله با فقر فرهنگی منطقه اهتمام چشمگیری از خود نشان میداد تا جاییكه هنگام ترك آنجا، مردم منطقه گریه میكردند و حتی تحصن نموده و نمیخواستند از این بزرگوار جدا شوند.
شهید همت و دفاع مقدس
پس از شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم متجاوز عراق، شهید همت به صحنه كارزار وارد شد و در طی سالیان حضور در جبهههای نبرد، خدمات شایان توجهی برجای گذاشت و افتخارها آفرید.
او و سردار رشید اسلام، "حاج احمد متوسلیان"، به دستور فرماندهی محترم كل سپاه، مأموریت یافتند ضمن اعزام به جبهه جنوب، تیپ محمد رسولالله(ص) را تشكیل دهند.
در عملیات سراسری "فتحالمبین"، مسئولیت قسمتی از كل عملیات بهعهده این سردار دلاور بود. موفقیت عملیات در منطقه كوهستانی "شاوریه"، مرهون ایثار و تلاش این سردار بزرگ و همرزمان اوست.
شهید همت در عملیات پیروزمند "بیتالمقدس"، در سمت معاونت تیپ محمد رسولالله(ص) فعالیت و تلاش تحسین برانگیزی را در شكستن محاصره جاده شلمچه ـ خرمشهر انجام داد و به حق میتوان گفت كه او و یگان تحت امرش سهم بسزایی در فتح خرمشهر داشتهاند و با اینكه منطقه عملیاتی به صورت دشت بود، شهید حاج همت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحوه مطلوبی فرماندهی كرد.
در سال 1361 با توجه به شعلهور شدن آتش فتنه و جنگ در جنوب لبنان، بهمنظور یاری رساندن به مردم مسلمان و مظلوم لبنان كه مورد هجوم ناجوانمردانه رژیم صهیونیستی قرار گرفته بودند، راهی آن دیار شد و پس از دو ماه حضور در این خطه به میهن اسلامی بازگشت و در محور جنگ و جهاد قرارگرفت.
با شروع عملیات "رمضان" در تاریخ 23/4/1361 در منطقه "شرق بصره"، فرماندهی تیپ 27 حضرت رسول اكرم(ص) را برعهده گرفت و بعدها با ارتقای این یگان به لشكر، تا زمان شهادتش در سمت فرماندهی انجام وظیفه نمود. پس از آن در عملیات "مسلم بنعقیل" و "محرم" ـ كه او فرمانده قرارگاه ظفر بود ـ سلحشورانه با دشمن زبون جنگید.
در عملیات "والفجر مقدماتی" بود كه شهیدحاج همت مسئولیت سپاه یازدهم قدر را كه شامل لشكر 27 حضرت محمد رسولالله(ص) ، لشكر 31 عاشورا، لشكر 5 نصر و تیپ 10 سیدالشهدا(ع) بود، برعهده گرفت.
سرعت عمل و صلابت رزمندگان لشكر 27 تحت فرماندهی ایشان در عملیات "والفجر 4" و تصرف ارتفاعات "كانیمانگا" در آن مقاطع، از خاطرهها محو نمیشود.
صلابت، اقتدار و استقامت فراموشنشدنی این شهید والا مقام و رزمندگان لشكر محمد رسولالله(ص) در جریان عملیات "خیبر" در منطقه "طلائیه" و تصرف جزایر مجنون و حفظ آن با وجود پاتكهای شدید دشمن، از افتخارات تاریخ جنگ محسوب میگردد.
مقاومت و پایداری آنان در این جزایر به قدری تحسینبرانگیز بود كه حتی فرمانده سپاه سوم عراق در یكی از اظهاراتش گفته بود: «... ما آنقدر آتش بر جزایر مجنون فرو ریختیم و آنچنان آنجا را بمباران شدید نمودیم، كه از جزایر مجنون جز تلی خاكستر چیز دیگری باقی نیست!»
اما شهید همت بدون هراس و ترس از دشمن و با وجود بیخوابیهای مكرر همچنان به ادای تكلیف و اجرای فرمان حضرت امام خمینی(ره) مبنی برحفظ جزایر میاندیشید و خطاب به برادران بسیجی میگفت: «برادران، امروز مسأله ما، مسأله اسلام و حفظ و حراست از حریم قرآن است. بدون تردید یا همه باید پرچم سرخ عاشورایی حسین(ع) را به دوش كشیم و قداست مكتبمان، مملكت و ناموسمان را پاسداری و حراست كنیم و با گوشت و خون به حفظ جزیره همت نماییم، یا اینكه پرچم ذلت و تسلیم را در مقابل دشمنان خدا بالا ببریم و این ننگ و بدبختی را به دامن مطهر اعتقادمان روا داریم، كه اطمینان دارم شما طالبان حریت و شرف هستید، نه ننگ و بدنامی.»
ویژگیهای برجسته شهید
او عارفی وارسته، ایثارگری سلحشور و اسوهای برای دیگران بود كه جز خدا به چیز دیگری نمیاندیشید و به عشق رسیدن به هدف متعالی و كسب رضای خدا و حضرت احدیت، شب و روز تلاش میكرد و سختترین و مشكلترین مسئولیتهای نظامی را با كمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر میپذیرفت.
سردار "رحیم صفوی" درباره وی چنین میگوید: «او انسانی بود كه برای خدا كار میكرد و اخلاص در عمل از ویژگیهای بارز اوست. ایشان یكی از افراد درجه اولی بود كه همیشه مأموریتهای سنگین برعهدهاش قرار داشت. حاج همت مثل "مالك اشتر" بود كه با خضوع و خشوعی كه در مقابل خدا و در برابر دلاورمردان بسیجی داشت، در مقابله با دشمن همچون شیری غرّان از مصادیق "اشداء علی الكفار، رحماء بینهم" بود.
همت كسی بود كه برای این انقلاب همه چیز خودش را فدا كرد و از زندگیش گذشت. او واقعاً به امر ولایت اعتقادكامل داشت و حاضر بود در این راه جان بدهد، كه عاقبت هم چنین كرد. همیشه سفارش میكرد كه دستورات را باید مو به مو اجرا كرد. وقتی دستوری، هرچند خلاف نظرش به وی ابلاغ میشد، از آن دفاع میكرد. ابراهیم از زمان طفولیت، روحی لطیف، عبادی و نیایشگر داشت.»
پدر بزرگوارش میگوید: «محمدابراهیم از سن 10 سالگی تا لحظه شهادت در تمام فراز و نشیبهای سیاسی و نظامی، هرگز نمازش ترك نشد. روزی از یك سفر طولانی و خستهكننده به منزل بازگشت. پس از استراحت مختصر، شب فرا رسید. ابراهیم آن شب را با همه خستگیهایش تا پگاه، به نماز و نیایش ایستاد و وقتی مادرش او را به استراحت سفارش نمود، گفت: مادر! حال عجیبی داشتم. ای كاش به سراغم نمیآمدی و آن حالت زیبای روحانی را از من نمیگرفتی.»
این انسان پارسا تا آخرین لحظات حیات خود، دست از دعا و نیایش برنداشت. نماز اول وقت را بر همه چیز مقدم میشمرد و قرآن و توسل، برنامه روزانه او بود. او به راستی همه چیزش را فدای انقلاب كرده بود. آن چیزی كه برای او مطرح نبود، خواب و خوراك و استراحت بود. هر زمان كه برای دیدار خانوادهاش به شهرضا میرفت، درآنجا لحظهای از گرهگشایی مشكلات و گرفتاریهای مردم بازنمیایستاد و دائماً در اندیشه انجام خدمتی به خلقالله بود.
شهید همت آنچنان با جبهه و جنگ عجین شده بود كه در طول حیات نظامی خود، فرزند بزرگش را فقط ششبار و فرزند كوچكتر خود را تنها یكبار در آغوش گرفته بود.
او بسان شمع میسوخت و چونان چشمهساران در حال جوشش بود و یك آن از تحرك باز نمیایستاد. روحیه ایثار و استقامت او شگفتانگیز بود. حتی جیره و سهمیه لباس خود را به دیگران میبخشید و با همان كم قانع بود و در پاسخ كسانی كه میپرسیدند چرا لباس خود را كه به آن نیازمند بودی، بخشیدی؟ میگفت: «من پنج سال است كه یك اوركت دارم و هنوز قابل استفاده است!»
او فرماندهی، مدیر و مدبّر بود. قدرت عجیبی در مدیریت داشت. آن هم یك مدیریت سالم در اداره كارها و نیروها. با وجود آنكه به مسائل عاطفی و نیز به اصول مدیریت احترام میگذاشت و عمل میكرد، در عینحال هنگام فرماندهی قاطع بود. او نیروهای تحت امر خود را خوب توجیه میكرد و نظارت و پیگیری خوبی نیز داشت. كسی را كه در انجام دستورات كوتاهی مینمود، بازخواست میكرد و كسی را كه خوب عمل میكرد، تشویق مینمود.
بینش سیاسی، بُعد دیگری از شخصیت والای او بهشمار میرفت. به مسائل لبنان و فلسطین و سایر كشورهای اسلامی بسیار میاندیشید و آنچنان از اوضاع آنجا مطلع بود كه گویی سالیان درازی در آن سامان با دشمنان خدا و رسول(ص) در ستیز بوده است. او با وجود مشغله فراوان از مطالعه غافل نبود و نسبت به مسائل سیاسی روز شناخت وسیعی داشت.
از ویژگیهای اخلاقی شهید همت، برخورد دوستانه او با بسیحیان جان بركف بود. به بسیجیان عشق میورزید و همواره در سخنانش از این مجاهدان مخلص تمجید و قدرشناسی میكرد. «من خاك پای بسیجیها هم نمیشوم. ای كاش من یك بسیجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمیشدم.»
وقتی در سنگرهای نبرد، غذای گرم برای شهید همت میآوردند سؤال میكرد : «آیا نیروهای خط مقدّم و دیگر اعضای همرزممان در سنگرها همین غذا را میخورند یا خیر؟» و تا مطمئن نمیشد دست به غذا نمیزد.
شهید همت همواره برای رعایت حقوق بسیجیان به مسئولان امر تأكید و توصیه داشت. او كه از روحیه ایثار و استقامت كمنظیری برخوردار بود، با برخوردها و صفات اخلاقیاش در واقع معلمی نمونه و سرمشقی خوب برای پاسداران و بسیجیان بود و خود به آنچه میگفت، عمل میكرد. عشق و علاقه نیروها به او نیز از همین راز سرچشمه میگرفت. برای شهید همت مطرح نبود كه چكاره است، فرمانده است یا نه. همت یك رزمنده بود، همت هم مرد جنگ بود و هم معلمی وارسته.
نحوه شهادت
شهید همت در جریان عملیات "خیبر" به برادران گفته بود: «باید مقاومت كرده و مانع از بازپسگیری مناطق تصرف شده، توسط دشمن شد. یا همه اینجا شهید میشویم و یا جزیره مجنون را نگه میداریم.» رزمندگان لشكر نیز با تمام توان در برابر دشمن مردانه ایستادگی كردند. حاجی جلو رفته بود تا وضع جبهه توحید را از نزدیك بررسی كند، كه گلوله توپ در نزدیكیاش اصابت میكند و این سردار دلاور به همراه معاونش، "شهید اكبر زجاجی"، دعوت حق را لبیك گفتند و سرانجام در 24 اسفند سال 62 در عملیات خیبر به لقاء خداوند شتافتند.
اولین وصیتنامه شهید همت
به تاریخ 19/10/59 شمسی ساعت 10:10 شب چند سطری وصیتنامه مینویسم: هر شب ستارهای را به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است، مادر جان میدانی تو را بسیار دوست دارم و میدانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت.
مادر! جهل حاکم بر یک جامعه، انسانها را به تباهی میکشد و حکومتهای طاغوت، مکملهای این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلاله پاکان زاییده شود و بتواند رهبری یک جامعه سر در گم و سر در لاک خود فرو برده را در دست گیرد و امام، تبلور ادامهدهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.
مادرجان! بهخاطر داری که من برای یک اطلاعیه امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیده من بوده و هست. اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش بهعنوان یک شهید بپذیرد.
مادر جان! من متنفر بودم و هستم از انسانهای سازشکار و بیتفاوت و متأسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه هدفی دارند و اصلا چه میگویند، بسیارند. ای کاش به خود میآمدند. از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است، بپاخیزید و اسلام را و خود را دریابید؛ نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود نه شرقی - نه غربی. اسلامی که: اسلامی ... ای کاش ملتهای تحت فشار مثلث زور و زر و تزویر به خود میآمدند و آنها نیز پوزه استکبار را بر خاک میمالیدند.
مادر جان! جامعه ما انقلاب کرده و چندین سال طول میکشد تا بتواند کمکم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند زیرا نه آن را میشناختند و نه باریش زحمت و رنجی متحمل شدهاند، از هر طرف به این نو نهال آزاده ضربه زدند ولی خداوند مقتدر است، اگر هدایت نشدند مسلما مجازات خواهند شد.
پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم. علیوار زیستن و علیوار شهید شدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهید شدن را دوست میدارم. شهادت در قاموس اسلام كاریترین ضربات را بر پیكر ظلم، جور، شرك و الحاد میزند و خواهد زد. ببین ما به چه روزی افتادهایم و استعمار چقدر جامعه ما را به لجنزار کشیده است ولی چارهای نیست اینها سد راه انقلاب اسلامیند؛ پس سد راه اسلام باید برداشته شودند تا راه تکامل طی شود.
مادر جان، به خدا قسم اگر گریهکنی و بهخاطر من گریهکنی اصلا از تو راضی نخواهم بود. زینبوار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار (اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک)
و السلام
محمد ابراهیم همت
دومین وصیتنامه شهید همت
به نام خدا
نامی كه هرگز از وجودم دور نیست و پیوسته با یادش آرزوی وصالش را در سر داشتم.
سلام بر حسین(ع)، سالار شهیدان اسوه و اسطوره بشریت.
مادر گرامی و همسر مهربانم، پدر و برادران عزیزم! درود خدا بر شما باد كه هرگز مانع حركتم در راه خدا نشدید. چقدر شماها صبورید. خودتان میدانید كه من چقدر به شهیدان عشق میورزیدم، غنچههایی كه[كبوترانی كه] همیشه در حال پرواز به سوی ملكوت اعلایند. الگو و اسوههایی كه معتقد به دادن جان برای گرفتن بقا [بقا و حیات ابدی] و نزدیكی با خدای چرا كه "ان الله اشتری من المومنین".
من نیز در پوست خود نمیگنجم. گمشدهای دارم و خویشتن را در قفس محبوس میبینم و میخواهم از قفس به درآیم. سیمهای خاردار مانعند. من از دنیای ظاهرفریب مادیات و همه آنچه كه از خدا بازم میدارد متنفرم [هواینفس، شیطان درون و خالص نشدن]. در طول جنگ برادرانی كه در عملیات شهید میشدند، از قبل سیمایشان روحانی و نورانی میشد و هر بیطرفی احساس میكرد كه نوبت شهادت آن برادر فرا رسیده است.
عزیزانم! این بار دوم است كه وصیتنامه مینویسم ولی لیاقت ندارم و معلوم است كه هنوز در بند اسارتم، هنوز خالص نشدهام و آلودهام.
از شروع انقلاب در این راه افتادم و پس از پیروزی انقلاب نیز سپاه را پناهگاه خوبی برای مبارزه یافتم. ابتدا درگیری با ضد انقلاب و خوانین در منطقه "شهرضا" [قمشه] و "سمیرم"، سپس شركت در "خوزستان" و جریان گروهكها در "خرمشهر"، پس از آن سفر به "سیستان و بلوچستان" [چابهار و كنارك] و بعدا حركت به طرف كردستان، دقیقا دو سال در كردستان هستم. مثل این است كه دیگر جنگ با من عجین شده است.
خداوند تا كنون لطف زیادی به این سراپا گنه كرده و توفیق مبارزه در راهش را نصیبم كرده است. اكنون من میروم با دنیایی انتظار، انتظار وصال و رسیدن به معشوق.
ای عزیزان من توجه كنید:
- اگر خداوند فرزندی نصیبم كرد، با اینكه نتوانستم در طول دورانی كه همسر انتخاب كردم حتی یك هفته خانه باشم، دلم میخواهد او را علیوار تربیت كنید.
همسرم انسان فوقالعادهای است. او صبور است و به زینب عشق میورزد. او از تربیتكردن صحیح فرزندم لذت خواهد برد چون راهش را پیدا كرده است. اگر پسر به دنیا آورد اسم او را مهدی و اگر دختر به دنیا آورد اسم او را مریم بگذارید. چون همسرم از این اسم خوشش میآید.
- امام، مظهر صفا، پاكی و خلوص و دریایی از معرفت است. فرامین او را مو به مو اجرا كنید تا خداوند از شما راضی باشد زیرا او ولیفقیه است و در نزد خدا ارزش والایی دارد.
- هر چه پول دارم اول بدهی مكه مرا به پیگیری سپاه تهران (ستاد مركزی) بدهید و بقیه را همسرم هر طور خواست خرج كند.
- ملت ما، ملت معجزهگر قرن است و من سفارشم به ملت، تداوم بخشیدن به راه شهیدان و استعانت به درگاه خداوند است تا این انقلاب را به انقلاب حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) وصل نماید و در این تلاش پیگیر مسلما نصر خدا شامل حال مومنین است.
از مادر و همه فامیل و همسرم، اگر بهخاطر من بیتابی كنند راضی نیستم. مرا به خدا بسپارید و صبور و شجاع باشید.
حقیر حاج همت