علیرضا محمودی‌پارسا

شهید علیرضا محمودی‌پارسا

تاریخ شهادت:
۲۹ بهمن ۱۳۶۱
تعداد بازدید ۲۴۹۷ بار
علیرضا محمودی پارسا ۲۳ تیر سال ۱۳۴۸ دیده به جهان گشود. وی در تاریخ 26 دی‌ماه سال 61 عازم جبهه اندیمشک شد و از آن‌جا به منطقه عملیاتی فکه رفت.

علیرضا محمودی‌پارسا یک بار مجروح شد و در بیمارستان به علت جراحت شدید از ناحیه صورت و گلو بستری بود و به محض بهبودی مجدداً به جبهه می‌رود.

 

چند فراز از توبه‌نامه شهید 13 ساله کرجی:

 

مادر شهید علیرضا محمودی پارسا در این رابطه نقل کرده است:

 

... تا رسیدیم بیمارستان دیدیم یکی صدا می‌زنه مامان، مامان. برگشتم به طرف صدا. اول صورتش رو نشناختم از صداش فهمیدم پسرمه. حالا شما حساب کنید صورت زخم و زیلی شده و خون لخته شده و دکتر هم یه سوتک مانندی به گلوی علیرضا وصل کرده تا بتونه راحت نفس بکشه. تا نزدیکش شدیم گفت تو رو خدا بگذارید من برگردم به جبهه من باید برگردم. بابا رو راضی کن بگذاره من برگردم جبهه...
علیرضا محمودی‌پارسا در سن ۱۳سالگی و در تاریخ ۲۹ بهمن سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
شهید علیرضا محمودی‌پارسا در روز ۲۷ بهمن‌ماه بر اثر اصابت خمپاره و گلوله از ناحیه شکم و سینه به شدت مجروح شد و نیروهای امدادی وی را به بیمارستان آیت‌الله کاشانی در اصفهان منتقل کردند.
وی پس از تحمل دو روز درد شدید در نیمه شب جمعه ۲۹ بهمن سال ۶۱ در حالتی که حضور مقدس ابا‌عبدالله را بربالین خود احساس می‌نمود و بر ایشان سلام می‌داد جان خود را تقدیم جانان کرد.

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید علیرضا محمودی‌پارسا:


... اینک که انقلاب پرشکوه اسلامی به اوج خود رسیده است، خوب است که همگی دست در دست یکدیگر نهاده و در پیشبرد انقلاب کوشش کنیم.
آمریکای جهانخوار و هم‌پیمانانش برای شکست این انقلاب حداکثر تلاش خود را می‌کنند، اما ما می‌دانیم یدالله فوق ایدیهم، دست خدا بالاترین دست‌هاست و این دست خداست که توطئه‌های دشمنان جهانخوار را درهم می‌کوبد.
سعی کنید امام را یاری دهید و بیشتر به‌سوی جبهه‌ها روانه شوید و بدانید کمک به رزمندگان اسلام، کمک به لشگر امام زمان است.
ای ملت مسلمان سراسر جهان به پا خیزید و توطئه‌های ابرنکبتان خونخوار را درهم کوبید. به پا خیزید و آسوده ننشینید که دشمنان اسلام در کمین هستند. اگر آسوده بنشینیم آن‌ها به پا می‌خیزند و قیام می‌کنند. قیام کنید آخر مگر امام خمینی شما را رهنمود ندادند، چرا قیام نمی‌کنید چرا ساکتید؟ مسئولیت شما در مقابل اسلام و مستضعفان بالاتر از این حرف‌هاست.
پدر و مادر عزیزم می‌دانم که برای من سختی‌های زیادی دیده‌اید و بی‌خوابی‌ها کشیده‌اید. من شما را خیلی دوست داشته و دارم ولی بدانید که من خدا و اسلامم را از شما بیشتر دوست دارم.
خواهش می‌کنم که در مصیبت من گریه نکنید و اجر خودتان را ضایع نکنید و فقط طول عمر امام عزیز را از خدا بخواهید و در عزای من جشن وصال خدا را برپا کنید و جشن شادی برپا کنید.

نامه شهید علیرضا محمودی پارسا به همکلاسی‌هایش:


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم
خدمت برادران عزیز و همکلاسی‌های خوبم سلام عرض می‌کنم و امیدوارم که حال همگی‌تان خوب باشد و تحت توجهات مولایمان امام زمان با تمام قوا در راه استقرار یافتن هرچه بیشتر حاکمیت حزب‌الله بکوشید.
برادران خوبم من امروز بسیار خوشبخت و خوشحال هستم که خود را در جایی می‌بینم که شاید لیاقتش را ندارم. جایی‌که مملو است از جوانان عاشق، عاشق الله، عاشقانی از پیرمرد و جوان و کوچک و بزرگ که در راه فداکاری برای اسلام، از همه‌چیز خود گذشته‌اند و برای خدمت به اسلام در این‌جا گرد آمده‌اند و بهترین سرمایه‌ زندگی‌شان یعنی جانشان را در کف گرفته‌اند و حاضرند بدون هیچ چشم‌داشتی آن را در راه خدای خود فدا نمایند.
برادران عزیزم! من هر چه که بگویم این‌جا چه خبر است باز هم کم گفته‌ام چون واقعیت امر این است که در تعریف جبهه و احوالات آن، هر زبانی کوتاه و هر قلمی عاجز است و هر چه من بگویم باز هم نخواهم توانست قطره‌ای کوچک از این دریای بزرگ معرفت و عشق را برای شما توضیح بدهم و با کمال اطمینان مجبورم اعتراف کنم که برادران اگر می‌خواهید بفهمید در جبهه چه خبر است فقط باید خودتان در جبهه حضور یابید تا این مسئله مهم را درک کنید.
و اما از احوالات این‌جا برایتان بگویم. اکنون ما در یک مسجد مستقر هستیم. در دهی به‌نام شاهینیه که حدود 8 هزار جمعیت دارد. مردمانی فقیر و زحمتکش که هر بیننده‌ای از دیدن آن‌ها دلش به رحم می‌آید.
این منطقه حدود چهارماه است که تحت حاکمیت دولت درآمده است ولی هم‌اکنون هم در داخل مردم نفوذ کرده‌اند و حتی شب قبل هم به طرف ما تیراندازی کردند ولی با اراده‌ قوی و محکم رزمندگان اسلام مواجه شدند و با شکست به پناهگاه‌شان بازگشتند.
در آن ایام که این ده در دست آن‌ها بود، آن‌قدر تبلیغات بر علیه امام عزیز و دولت و بخصوص پاسداران شده بود که زبان از گفتن آن عاجز است و حتی به گفته‌ شاهدان محلی، جلوی پای عروس و داماد به جای گوسفند، سر پاسداران اسیر را می‌بریدند.
بله برادران عزیز، همین پریروز بود که مینی در راه تدارکاتی مقر منفجر شد که دو تن از بهترین برادران ما به‌نام‌های برادر شاه‌میری و برادر چهارراهی شهید شدند و تکه‌های جسد آن‌ها به فاصله‌ هشتصد متری پرت شد.
چه خوب است که بدانید برادر شاه‌میری دارای سه فرزند کوچک می‌باشد و در این‌جاست که با خود فکر می‌کنم که خدایا ما چه مسئولیت بزرگی در مقابل خون این شهیدان داریم.
آری برادران عزیز! همه‌ ما مسئولیم و اگر خوب فکر کنیم مسئولیتی به سنگینی یک کوه بر دوشمان حس می‌کنیم.
آیا تاکنون فکر کرده‌اید که چگونه و با چه رویی می‌خواهیم در مقابل این یتیمان و خانواده‌های شهدا بایستیم و به چشمانشان نگاه کنیم؟ برادران! اگر هیچ کاری از دستتان برنمی‌آید، لااقل از خدا بخواهیم و بگوییم خدایا زندگی ما که به اسلام و انقلاب خدمتی نمی‌کند، لااقل از عمر ما بکاه و بر عمر امام عزیمان بیفزا و به ما مرگی با عزت عطا کن تا شاید مرگمان بتواند به اسلام و انقلاب خدمتی کند.
مگر نه این‌که درخت اسلام همیشه از خون عزیزانی چون فرزندان زهرا(س) آبیاری شده و اگر در جامعه‌ای خون نباشد، آن جامعه رو به خشکی و انزوا خواهد رفت و به قول استاد مطهری، شهادت تزریق خون است بر پیکر اجتماع، همان‌طوری‌که خون به انسان حیات می‌بخشد، شهادت نیز باعث حیاتی جدید و جاودانه برای جامعه‌ ما می‌شود. خداوند ان‌شاءالله به ما هم این نعمت را عطا می‌نماید.
به امید پیروزی
علیرضا محمودی
"خدایاخدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه‌دار از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزا"