زندگینامه
حمید آرونی در سال 1341 در تهران چشم به جهان گشود.از همان دوران کودکی روحیه حقیقتجویی در وی جلوه نمایی میکرد و همیشه پیرو اعمالی بود که پایه ساز روحیه مبارزاتیاش در سالهای بعد شد. او که در زمان حکومت ستمشاهی سن زیادی نداشت همدوش دیگر یاران امام (ره) به مبارزه با رژیم پهلوی پرداخت، حمید با کشیدن عکسهایی از امام راحل و نصب آن در خیابان نسبت به رژیم شاه اعلام بیزاری کرد، او در همین سالها یک مرتبه توسط مأموران رژیم بازداشت شد و پس از پیروزی انقلاب لباس سبز سپاه را بر تن کرد. اولین مسئولیت او حراست فیزیکی فرودگاه بود، سپس در بخش حفاظت از شخصیتها (امام (ره) -آقای ناطق نوری- حداد عادل) پرداخت.
زمانی که حفاظت از آیتالله خامنهای را برایشان سپردند. به علت رفتن به جبهه آن را نپذیرفت، و راهی دیار نور شد،آرونی در سمت مسئول اطلاعات عملیات تیپ سیدالشهدا (ع) برای مدتی خدمت نمود، و در سال 1363 گردانی به نام حضرت ابوالفضل (ع) را تشکیل داد، سرانجام عملیات والفجر 8 در تاریخ بیست و دوم بهمن ماه سال 1364 برگی زرین از رحمت خداوند را برای حمید به ارمغان آورد، ترکشی سربی قلب عاشق و شیدای او را در سن 23 سالگی شکافت و آرونی را در منطقه فاو به خاک انداخت. از او یک فرزند به یادگار ماند. مزار پاکش در ردیف 2 قطعه 24 گلزار شهدای بهشت زهرا(س)قرار دارد.
خصوصیات اخلاقی شهید از زبان همرزمانش
دفاع از حق
حمید دنیای خاصی داشت، با وجود تحصیلات کمش دید او نسبت به مسائل سیاسی و دینی وسیع بود، به مطالعه کتاب خیلی اهمیت داد، اما هیچگاه دفاع از اسلام را به بهانه مسائل دیگر ترک نکرد، یادم هست وقتی خیلی کوچک(نوجوان) بود با مدیر مدرسه به علت اهمیت به مقدسات اسلام درگیر شد ، به طوریکه او را به علت درگیری فیزیکی از مدرسه اخراج کردند، و او دیگر به مدرسه نرفت، حق مهمترین مسئلهای بود که حمید تا آخرین لحظه از آن حمایت نمود، یکبار وقتی دید در کوچه سه نفر کودکی را کتک می زنند جلو رفت و خودش را حائل کودک قرارداد، تا دیگر نتوانند او را اذیت کنند، حتی در جبهه نیز گاهی اوقات بدون اسلحه بود، اعتقاد داشت قدم در راه حق که بگذاری اسلحه خودش میآید.
در منزل امام (ره)
حمید عشق عجیبی به امام داشت. وقتی وارد سپاه شد، مأموریت حفاظت و نگهبانی از خانه امام را به او سپردند. یک شب جلوی در منزل امام نگهبانی میدادیم، حمید تقریباً 10 متر با من فاصله داشت، ساعت 12شب امام (ره) به خیابان آمد، وقتی حمید ایشان را دید با عجله گفت: «سلام برادر امام» آن روزها ما در سپاه یکدیگر را برادر خطاب میکردیم. امام مهربانانه جواب سلام او را دادند و فرمودند: اگر خسته هستید اسلحه را به من بدهید تا به جای شما نگهبانی بدهم». حمید مؤدبانه عرض کرد: «آقا من خسته نیستم» امام (ره) که به خانه بازگشتند، حمید بسیار ناراحت شد او آن شب شوکه شد چون فکر میکرد امام (ره) را با احترام صدا نکرده و برخوردش مناسب نبودهاست.
رسیدن به قرب الهی
حمید آرزویش رسیدن به قرب الهی بود، و برای رسیدن به هدف خویش کتب مذهبی و جلسات سخنرانی علما را در رأس کار خود قرار میداد. از هیچ چیز به اندازه کار خلاف شرع ناراحت نمیشد. در همهجا و همه کار خدا را ناظر بر اعمال خود می دید و اعتقاد داشت باید حتماً انقلاب حفظ شود، زیرا آن را ارزان به دست نیاوردهایم. همیشه میگفت« خدایا ما را با شهادت از دنیا ببر. ... باید صبر داشته باشید و خود را برای شهادت من آماده کنید. مادر جان دخترم را مانند فرزندان خودت نگهداری کن...»
سالها از شهادت حمید گذشته و دل مادر که به دیدارش تنگ می شود. کنار مزار او می نشیند، عادت همیشگی خانواده هست، حمید حلال مشکلات آنانست. از او کمک می خواهند مشکلشان برطرف میشود.
امداد الهی
حمید به همراه نیروها داخل سنگر بود. در حین گفتگو متوجه شد، ماری در سنگر است بچهها را صدا زد و همگی از سنگر خارج شدند تا مار خودش بیرون برود، ناگهان خمپاره الی به سنگر اصابت نمود حمید شگفتزده رزمندهها را نگریست این اولین امداد الهی و غیبی حمید نبود ،یکبار دیگر نیز در تهران مورد حمله منافقین قرار گرفت، حمید موتورسوار بود با دیدن آنها از روی یک ماشین پرید و به زمین افتاد، آن روز دستش جراحت عمیقی برداشت، اما به لطف و عنایت خداوند سلامت ماند.
یاد خدا
قبل از انقلاب در یک کارگاه اتاقسازی ماشین فعالیت داشت. اما به خاطر حضور در مبارزات مردمی آنجا را رها نمود، تصویرهای زیبای او در خصوص زندگی ائمه (ع) برای همه ما جالب بود، وقتی ازدواج کرد، از همسرش خواست تا درس بخواند، از هیچ چیز و هیچکس نمی ترسید و می گفت:ترس را فقط یاد خدا از بین میبرد، حمید آنقدر به خدا ایمان داشت که دنیا را به خاکیان سپرد و برای رسیدن به آنچه حقانیت خداوند بود از جهان رخت بربست.