بنامعلی محمدزاده

شهید بنامعلی محمدزاده

تاریخ شهادت:
۲۶ دی ۱۳۶۵
تعداد بازدید ۲۳۸۵ بار
شهید "بنامعلی محمدزاده" فرمانده گردان مقداد لشکر ۳۱ عاشورا در سال ۱۳۳۹ در اردبیل به دنیا آمد، تحصیلات متوسطه خود را در تهران به پایان رساند، مدارک نظامی را از دانشگاه امام حسین(ع) دریافت کرد و در سال ۱۳۶۰ ازدواج کرد. بنامعلی پس از حضور در جبهه غرب به سپاه اردبیل رفت و معاون عملیات سپاه شد؛ او در عملیات "والفجر مقدماتی" از ناحیه سینه مجروح شد، پس از بهبود در سال‌های ۶۱ و ۶۲ در عملیات‌های "خیبر" و "بدر" به‌عنوان فرمانده گردان دوش به دوش شهید "باکری" در دفاع از انقلاب اسلامی رشادت‌های فراوان از خود به جا گذاشت.
سال ۶۵ بود که به‌عنوان مربی در دانشکده علوم و فنون نظامی دانشگاه امام حسین(ع) به آموزش تاکتیک پرداخت، او بعد از شهادت شهید باکری، از لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) مأموریت گرفت و فرماندهی گردان مقداد از لشکر ۳۱ عاشورا را پذیرفت، سرانجام در ۲۶ دی ماه ۱۳۶۵ در منطقه شلمچه و در عملیات "کربلای ۵" بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه ۵۳ بهشت زهرا(س) آرام گرفت.

فرمانده‌ای که نمی‌‌خواست در خانه سازمانی زندگی کند
"مستان دهی" مادر شهید بنامعلی محمدزاده می‌گوید: «منزل‌مان در جنوب تهران بود، پسرم در اردبیل به عنوان معاون عملیات سپاه فعالیت داشت، بعد از چندماه به تهران منتقل شد، در آن زمان بنامعلی به همراه همسر و فرزندانش با ما در یک خانه زندگی می‌کردند؛ یک روز پیش من آمد و خیلی ناراحت و مضطرب به نظر می‌رسید، به من گفت: «مادر حقوقی که به من دادند، خیلی زیاد است و علاوه‌بر آن قرار است به من خانه سازمانی بدهند، من نصف پول را گرفتم و خانه سازمانی را قبول نکردم، چون من که خانه دارم و پیش شما زندگی می‌کنم؛ لزومی ندارد از این امکانات استفاده کنم؛ اینها بیت‌المال است و در این شرایط بحرانی من نمی‌توانم از بیت‌المال فقط برای خودم استفاده کنم و فردا باید جوابگو باشم». وقتی که رضایت خودم را از این کار پسرم گفتم او هم دست مرا بوسید، بغلم کرد و گفت: «مادر، برای من دعا کن که شرمنده امام و مردم نشوم و به وظیفه خود درست عمل کنم تا خداوند متعال از من خشنود باشد».
مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم
"ابوالفضل باشکوه" یکی از همرزمان شهید بنامعلی محمدزاده می‌گوید: «در اواخر سال ۱۳۶۱ با هم در جبهه جنوب بودیم که مصادف با عملیات "والفجر مقدماتی" بود؛ از اردبیل اعزام شده بودیم و فرماندهی یکی از گردان‌های لشکر ۳۱ عاشورا به عهده شهید محمدزاده بود، بنده به‌عنوان مسئول موتوری یکی از تیپ‌های این لشکر بودم. بنده موظف به تأمین خودرو برای هر یگان بودم، یک روز شهید محمدزاده آمد و گفت: «برای شناسایی ماشین نداریم مجدد به منطقه برویم» شناخت کافی به منطقه نداشتم، لذا باهم برای شناسایی منطقه رفتیم؛ تردد خودرو خیلی مشکل بود، باید با دنده دو سنگین حرکت می‌کردیم. سر درد شدیدی داشتم، هنوز به خاکریز نرسیده بودیم که گفتم: «خدایا یک توپ از دشمن بیاید به ماشین ما بخورد چقدر راحت می‌شوم!» حرفم تمام نشده بود که یک توپ از طرف دشمن آمد، به گودالی افتادیم، سر و صورت‌مان خاکی شده بود، در حالی که می‌خندیدیم به محمدزاده گفتم: «چرا از خدا چیز دیگری نخواستم!» محمدزاده هم گفت: «مگر ما برای چیزی به جبهه آمدیم؟ تنها به عشق شهادت به جبهه‌های حق علیه باطل آمدیم، خواهشاً هر موقع دعا کردی به جز شهادت چیزی برایم طلب نکن!».

هر لحظه‌اش با خودسازی همراه بود
"بیوک محمدزاده" برادر شهید بنامعلی محمدزاده می‌گوید: برادرم از کلاس دوم ابتدایی به تهران آمد، نصف روز را کار می‌کرد و نصف روز را مشغول به تحصیل بود؛ تا اوایل سال ۱۳۵۶ همزمان که همراه بود با اوج‌گیری مبارزات انقلاب اسلامی، شهید در بازار کار می‌کرد و مدرک سوم دبیرستان را در این دوران گرفت؛ سال چهارم دبیرستان را هم در سنگر جبهه می‌خواند و بعد در سر امتحان حاضر می‌شد؛ کتاب‌های نهج‌البلاغه، شهیدان دستغیب، مطهری و رساله حضرت امام خمینی(ره) را مطالعه می‌کردند. بنامعلی برای من یک الگو بود، هر لحظه‌اش با خودسازی همراه بود، دائم‌الوضو بود، در جبهه فرمانده بود و در پشت جبهه مربی و الگویی برای من و خیلی از جوانان.
نحوه شهادت
"حسینعلی بایری" از همزمان شهید محمدزاده می‌گوید: در عملیات "کربلای ۵" به طرف کانال ماهی می‌رفتیم، محمدزاده در جلو ستون بود، عراقی‌ها شیمیایی زدند، همه زود ماسک‌‌ها را زدیم؛ یک دفعه شنیدم یکی از پشت‌سر داد می‌زند، برگشتم پشت‌سر را نگاه کردم یک بسیجی بود، از سر و صدایش محمدزاده هم برگشت عقب را نگاه کرد و از مسئول دسته پرسید: «چه شده است؟» آن بسیجی کمی عقب مانده بود و می‌گفت: «ماسکش را گم کرده است» محمدزاده دوید طرف بسیجی ماسکش را در آورد و داد به آن بسیجی و گفت: «سریع بزن».محمدزاده چفیه دور گردنش را با آب قمقمه‌اش خیس کرد و گرفت جلو دهانش. بچه‌ها رفتند طرفش و خواستند ماسک خودشان را به او بدهند اما قبول نکرد و گفت: «دستور می‌دهم کسی ماسکش را در نیاورد».کنار بچه‌های گردان در موقعیت کانال ماهی مستقر شده بودیم، نزدیک اذان صبح بود عراقی‌ها تانک‌هایشان را در روبرو آرایش می‌دادند، گلوله‌های توپ‌های فرانسوی و خمپاره در اطراف‌مان می‌افتاد، بی‌سیم زدند و گفتند: «محمدزاده آنجا می‌آید تا موقعیت را از نزدیک ببیند»، گفتم: «بگویید وضعیت خیلی بد است و فعلا نیاید» بی‌سیم‌چی گفت: «محمد‌زاده می‌گوید حتماً باید برود کنار بچه‌های گردان» در همان موقع که داشتیم صحبت می‌کردیم یک گلوله تانک جلو سنگر دیدگاه خورد. بچه‌ها می‌گفتند: «شکم محمدزاده متلاشی شده بود، وضعیتش به گونه‌ای بود که امکان حملش نبود و او را لای پتو می‌گذارند تا پای آمبولانس برسانند که در حین انتقال شهادتین را گفت و چشم‌هایش را بست.
وصیتنامه شهید بنامعلی محمدزاده
امروز بر همه امت واجب است که از امام خمینی از جان و دل پیروی کنند، امر ایشان را واجب‌الامر و واجب‌العین خود قرار دهند، دنیا گذرگاهی است که مسافران آخرت باید از آن برای آزمایش و امتحان عبور کنند و خود را در این امتحان بیازمایند. امروزه قافله‌سالار این کاروان مردی از تبار حسین(ع) است که با تمام وجود امت را رهبری و هدایت می‌کند، وقتی حضرت امام می‌فرمایند که امروز در رأس تمام مسائل جنگ قرار دارد، بر همگان حجت تمام است.
سلاح‌‌ها را بردارید و لباس رزم به تن پوشید و عازم جبهه شوید، امروز لباس رزم بر تن هر مسلمان عزت و شرف است؛ هیهات که فرصت‌ها را از دست بدهید. امروز بهانه‌آوردن، در پیشگاه الهی محکوم و مردود است. امروز باید از وارث حسین(ع) اطاعت کنیم و همچون اهل کوفه نباشیم که امام خود را در برابر صفوف دشمن تنها گذاشتند.
عزیزان! دنیا محل گذر است، همه مسافران آخرت باید از آن ـ جهت آزمایش ـ عبور کنند، بایستی سعی شود در این گذرگاه از امتحانات الهی سربلند و پیروز بیرون آییم.
خدایا! بنده حقیر و ذلیلت با یک دنیا گناه به درگاهت آمده است و اگر تو جوابم ندهی و قبولم نکنی و اگر بر اعمالمان مهر باطل زنی، کجا بروم؟‌ جز تو امیدی ندارم و جز عشق تو عشقی در دل ندارم؛ خودت هم می‌دانی که تنها برای رضایت تو قدم به این سرزمین نهاده‌‌ام.
بارالها!‌ به ما توفیق عنایت فرما که از این دنیا ـ یعنی امتحانات دنیوی‌ـ سربلند و سرافراز بیرون آییم.
خداوندا!‌ به احترام ناله‌های جانگداز مولود کعبه، یک لحظه ما را به حال خود وامگذار.
مادرم امیدوارم در برابر مصیبت وارده مقاوم باشی، در برابر دشمنان اشک نریزی که دشمنان خدا و انقلاب خوشحال شوند. خوشحال باش در مقابل دشمنان انقلاب اسلامی و از خدایت راضی و خشنود باش و به درگاهش شکر کن که قربانی تو را هم پذیرفت. به امام حسین (ع) در روز عاشورا اشک بریز و فکر کن که چگونه حضرت زینب(س) آن مصائب را متحمل شد و سالار کاروان شد و بعد از برادرش راه او را ادامه داد و تاج و تخت یزید را بر هم ریخت.
به مادران شهداء و اسراء و مفقودین بنگر و درون خود را آرام ببخش و هر وقت دلت تنگ شد، به مزار شهداء برو و نگاه کن که همه به نوبت خواهند رفت به سوی خدا و باید آن را ببینیم و عبرت بگیریم.
به برادر و خواهرانم و بچه‌هایم هم پدری کن و هم مادری، مادر جان در زندگی، من همیشه باعث رنجش تو شدم و همیشه از طرف من ناراحت بودی، همیشه نگران بودی، حتی قبل از انقلاب هم زحمت‌های فراوانی را تقبل نموده ای ولی چه کنم که مادر مهربان، ای خسته روزگار، ای که همیشه قلبت به خاطر رضای خدا بر ایمان می‌طلبد؛ حال وضعیت طوری است که باید به تکلیفمان در این موقعیت عمل کنیم و رهبر خود را تنها نگذاریم. مادر، رهبر ما خیلی حق دارد بر گردن ما، او بعد از یک هزار و سیصد سال وارث امام حسین (ع) می‌خواهد راه او را برود و بس.
در نبود من بنده حقیر و گناهکار، هیچ ناراحت مباش، اشک بریز بر حضرت امام حسین(ع) و فاطمه زهرا(س) نماز بخوان و در نماز برای پیروزی رزمندگان، طول عمر امام امت و سلامتی مجروحین و جانبازان و آزادی اسراء و آمرزش ما را از درگاه خداوند بخواه.
همسر عزیزم من همیشه در کنارت نبودم و بیشتر در جبهه بودم و تو همیشه با بردباری مشکلات را تحمل می‌کردی و کمی‌ها را با بزرگواری خودت همیشه پُر می‌کردی و به من روحیّه می‌دادی و جور مرا هم تحمّل می‌کردی و در مقابل مشکلات زندگی و تنهایی کمر خم نمی‌کردی در زندگی‌ات همیشه اضطراب و نگرانی مرا و بچه‌ها را داشتی، بچه‌ها را بعد از خدا وند به تو می‌سپارم. خوب آ‌ن‌ها را تربیت کن که افراد سالم و صالح باشند. بگذار خوب درس بخوانند که در خدمت اسلام و امام عزیز باشند و لحظه‌ای از تربیت آن‌ها غافل مشو.
همسرم امیدوارم بتوانی در مسئولیت سنگین با امید به خداوند موفق باشی و نبود مرا نیز پر کنی، کبری دختر خوبمان خیلی بزرگ شده و او به تو کمک خواهد کرد. او دختر فهمیده‌ای است و با سن کمی که دارد خیلی از مسائل را خوب می‌فهمد او برای خواهرش صغرایِ خوبم و به پسران عزیزم اکبر و علی‌اصغر عزیزم حتماً کمک خواهد کرد.
بچه‌ها در آینده جای مرا پر خواهند کرد امیدوارم که تو همچنان که در زمان من از هیچ چیزی برای آن‌ها کم نگذاشتی در غیاب من نیز برای بچه‌ها کم نگذاری شما را به خداوند می‌سپارم و امیدوارم اگر از من گناهی و کوتاهی سرزده مرا ببخشید و برای من دعا کنید.