سال ۱۳۳۲ و مقارن با کودتای سیاه آمریکایی در محله امامزاده سیداسماعیل خیابان مولوی تهران، نوزادی چشم به جهان گشود که ولادتش کاشانه کوچک مؤمن و زحمتکش "متوسلیان یزدی" را غرق در نور و سرور میکند. در گوش نو رسیده کوچک اذان و اقامه میخوانند و او را "احمد" مینامند.
مادرش میگوید: «احمد کلاَ بچه ساکتی بود. مثل پسربچههای همسن و سال خودش نبود؛ شر و شوری نداشت. از همان کوچکی خیلی گوشهگیر بود و همیشه یک گوشهای تنها برای خودش مینشست.»
احمد متوسلیان دوران تحصیلات خود را در دبستان اسلامی "مصطفوی" سپری کرد. از همان کودکی ضمن اشتغال به درس و مدرسه به رغم نارسایی قلبی و ضعف توان جسمی در مغازه شیرینیفروشی پدرش، قنادی متوسلیان یزدی واقع در بازار تهران، کارگری کوشا و زحمتکش بود.
احمد دهساله بود که قیام توفنده مدرم مسلمان تهران در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ در دفاع از رهبر رشید نهضت، حضرت امام خمینی و سرکوبی وحشیانه مردم توسط چکمهپوشان رژیم ستمشاهی را به نظاره نشست.
پس از پایان تحصیلات مقطع ابتدایی در هنرستان صنعتی اخباریون ثبتنام کرد و در کلاس شبانه این هنرستان مشغول به تحصیل در رشته برق صنعتی شد.
پس از پایان تحصیلات متوسطه به سال ۱۳۵۱، احمد در سن نوزدهسالگی موفق به اخذ مدرک دیپلم فنی گردید و در یک شرکت خصوصی تأسیسات فنی استخدام و مشغول به کار شد. همزمان، با تشکلهای مکتبی و سیاسی پیرو خط امام (ره) نیز رابطه تنگاتنگی برقرار کرد. عمده فعالیتهای او در این دوران مشارکت در پخش مخفیانه اعلامیهها و پیامهای پیر در تبعید و امام انقلاب، حضرت روحالله در سطح محلات جنوبی شهر تهران بود.
در بهار سال ۱۳۷۵ احمد به بهانه مأموریت شغلی در خارج از مرکز راهی شهرستان خرمآباد شد و برای عادیسازی تحرکات خود در سطح استان لرستان و سهولت فعالیت نیمه مخفی خود، بهعنوان کارگر برق آغاز به کار کرد. مادر بزرگوارش میگوید:«در یک شرکت خصوصی کار میکرد و رفته بود خرمآباد. آنجا درگیر پخش اعلامیه بود که او را با دو نفر دیگر از دوستانش میگیرند. آن دو نفر زن و بچه داشتند و به همین دلیل به محض دستگیری، احمد تمام مسئولیت چاپ و تکثیر اعلامیهها را به گردن گرفت تا پرونده آنها را سبکتر کند.»
در زندان فلکالافلاک خرمآباد و در زیر سختترین شکنجهها احمد مقاومت کرد و دم بر نیاورد. با روی کارآمدن دولت ازهاری و ترفند جدید رژیم، مبنیبر آزادی زندانیان سیاسی، اسم احمد جزو اسامی زندانیانی بود که قرار بود آنها را آزاد کنند، بالاخره در هفتم آذر ۱۳۵۷ احمد از زندان رهایی یافت.
به محض آزادی از زندان به خدمت زیر پرچم احضار شد. پس از اعزام به خدمت در مرکز زرهی شیراز، دوره تخصصی تانک را با موفقیت طی کرد و پس از پایان دوران آموزشی با درجه گروهبان دومی و رسته سازمانی فرمانده تانک به شهر مرزی "سرپل ذهاب" در غرب کشور اعزام شد. به رغم فضای سراسر خفقان حاکم بر ارتش طاغوت، گروهبان دوم زرهی، احمد متوسلیان از کمترین فرصتها برای افشای ماهیت ضداسلامی و اجنبیپرست رژیم در بین سربازان همردیف خود به نحو احسن استفاده میکرد. با فرار ذلتبار شاه و همزمان با گسترش تظاهرات مردمی و فرار روزافزون نظامیان مسلمان از پادگانها احمد در اوایل بهم ۱۳۵۷ به تهران بازگشت و بلافاصله نقش رابط و هماهنگکننده تظاهرات مردمی در محلات جنوبی شهر تهران را برعهده گرفت.
در جریان درگیریهای مسلحانه روزهای سرنوشت ساز ۲۱، ۲۲ بهمن سال ۱۳۵۷ همیشه میشد احمد را دید که بیپروا و خستگیناپذیر رهبریکننده مصاف مردم مسلح با نیروهای روحیهباخته ساواک و گارد مزدور شاهنشاهی است. مادرش میگوید: «انقلاب که پیروز شد احمد در خانه نبود. صبح تا شب در پادگان درگیر کارهای سپاه و مسائل انقلاب بود. ما هم که میدیدیم این بچه دارد برای اسلام کار میکند چیزی به او نمیگفتیم. خود احمد میگوید: بعد از سربازی وقتی مراحل نهایی انقلاب طی شده با به ثمر رسیدن نهضت وارد سپاه شدم. دوره سوم آموزش نظامی سپاه را در سعدآباد تهران گذراندم و از همان تاریخ به فض پروردگاه در سپاه مشغول به فعالیت بودم.»
در بهار سال ۱۳۵۸ و آغاز درگیریهای گنبد، احمد به آن دیار شتافت تا با دشمنان انقلاب به مبارزه برخیزد. در بازگشت از درگیری گنبد و تشکیل گردانهای رزمی سپاه، فرماندهی گردان دوم سپاه به احمد واگذار شد.
در همین زمان امپریالسیم جهانی با ایجاد درگیری در کردستان به جنگ با انقلاب برخاست و احمد و رزمآوران همراهش در وهله نخست عازم "بوکان" شدند. شهری که حکم ستاد پشتیبانی و لجستیک ائتلاف ضد انقلاب را داشت. احمد به مدد لیاقت و تدبیر و قدرت فرماندهی خود توانست این شهر را آزاد و اشرار مسلح را متواری کند. سپس روانه "مهاباد" شد، شهری که ضدانقلاب آن را دژ شکستناپذیر خود مینامید. وی با یک نقشه حساب شده و استعانت از پروردگار، این شهر را نیز آزاد کرد. مقصد بعدی احمد شهر "سقز" بود. این شهر نیز در پی انقلاب مقدس سبزپوشان سپاه و رزمآوران ارتش جمهوری اسلامی ایران از لوث وجود ضدانقلابیون پاکسازی شد.
ضدانقلاب کردستان که سنندج را در اختیار داشت، سرمست از این توفیق، عربده میکشید و نیروهای انقلاب را به رویارویی فرا میخواند. دیگر زمان صبر و سکوت سپری شده بود. براساس همین ضرورت، احمد به اتفاق معاون سلحشور خود شهید "محمد توسلی" همراه با جمعی از رزمندگان سپاه و ارتش و با هدایت شهید "بروجردی" به سنندج یورش بردند و پس از جنگی مردانه و دادن صدها شهید این شهر را نیز آزاد کردند.
زمستان سال ۱۳۵۸ احمد از طرف شهید بروجردی مأموریت یافت که ضمن پاکسازی جاده پاوه کرمانشاه، حلقه محاصرهای را که ضدانقلاب بر گرد شهر پاوه کشیده بود در هم بشکند. ضد انقلاب با استفاده از امکانات و تجهیزات اهدایی ابرقدرتها، که زندگی را بر مردم شریف و مسلمان پاوه تنگ کرده بود، با آتش کور خود از ارتفاعات مشرف به شهر، خانهها، مدارس، مساجد، و معابر عمومی را بیوقفه میکوبیدند. احمد با اتخاذ طرحی نظامی توانست محاصره پاوه را بشکند و مردم مظلوم آن دیار را از زیر سلطه ضدانقلابیون نجات دهد. پس از فتح پاوه به حکم سردار بروجردی، احمد به سمت فرماندهی سپاه پاوه منصوب شد و طی عملیاتهای مختلف توانست ارتفاعات و مناطق حساس منطقه را پاکسازی کند.
احمد با مدیریت نظامی موفق خود، صرفنظر از مواقع درگیری عملیات و آموزشها بسیار مقید بود که حتی اوقات غیرکاری خود را نیز در جمع نیروهایش سپری کند. همه میدانستند که احمد اصلاَ روحیه برج عاجنشینی و خور و خواب دور از بچهها را قبول ندارد؛ به همین جهت نیز او را یکی مثل خودشان میدانستند و برادرانه دوستش میداشتند.
اردیبهشت ۵۹ سردار قهرمان سنگرهای غرب بار دیگر کولهبار سفر بست و رو به راه نهاد. مقصد بعدی مسافر رشید ما "مریوان" بود. شهری که مأموریت آزادسازی آن از سوی سردار محمد بروجردی به احمد واگذار شده بود. خود احمد میگوید: «مریوان تا آن زمان مرکز عمده فعالیت ضدانقلابیون کومله بود.» چون جادههای منتهی به مریوان از ابتدای غائله کردستان در تصرف ضدانقلاب بود، احمد سوار بر هلیکوپتر هوانیروز راهی مریوان شد تا کار شناسایی را انجام دهد. پس از فرود، احمد ضمن سازماندهی نیروها با یورش سهمگنی و برقآسا توانست ارتفاعات سوقالجیشی پیرامون شهر مریوان را از تصرف ضدانقلاب آزاد کند. عملیات مزبور از آزادسازی ارتفاعات تا ورود نیروهای سپاه به داخل شهر ۱۳ روز به طول انجامید. یکی از همرزمان حاج احمد میگوید: «به هر صورت مریوان آزاد شد و برادر احمد هر یک از مسئولیتهای اجرایی شهر را به برادران واگذاشت.»
از طرفی هم ضدانقلاب بیکار ننشست و هر روز با حمله به شهر و ترور مردم مسلمان سعی در ناامن کردن شهر را داشت. به دنبال تثبیت وضعیت امنیت داخلی شهر مریوان، احمد به اتفاق همرزمان رشیدش دست به چند رشته عملیات پاکسازی مواضع ضدانقلابیون زد و از طرفی هم مردم مسلمان و مؤمن منطقه را با عنوان سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد مسلح کرد.
احمد در مریوان، آن مدینه فاضلهای را که همه در آرزویش بودند، به وجود آورده بود. یکی از همرزمان او میگوید: «در ابتدای شهر مریوان، قلهای مشرف بر این شهر بود که اسم آن را گذاشته بودیم قله روحالله. در ایامی که ستون نیروهای سپاه مریوان راهی مأموریتی می شد، که به هر دلیل احمد نمیتوانست همراه آنها برود، میدیدیم از احمد خبری نیست. سرانجام به راز این غیبت واقف شدم. این سردار رشید اسلام مثل مولا و سرورش حضرت رسول اکرم(ص) که برای مناجات به غار حرا میرفتند، در چنین مواقعی به قله روحالله میرفت، درآنجا نماز میخواند؛ با سوز درونی با خدا راز و نیاز میکرد و برای سلامت و موفقیت نیروهایش به درگاه خدا استغاثه میکرد.»
داغ از دست دادن همرزم و یار دیرین حاج احمد در مریوان، "محمد توسلی"، در آن زمان قلب احمد را سوزاند. با وجود کارشکنیهای مکرر بنیصدر و خیانت هیئت حسن نیت، احمد عملیاتهای موفقی را در منطقه انجام داد که از آن جمله میتوان به فتح دزلی و چندین ارتفاع مهم و سوقالجیشی منطقه و عملیات بزرگ روحالله اشاره کرد.
پاییز سال ۱۳۶۰ احمد به همراه تنی چند از سلحشوران جنگ و از جمله شهید "همت" به سفر روحانی حج مشرف شدند که در بازگشت از این سفر تحفهای تبرک یافته به نام نامی حضرت خاتمالانبیا را به ارمغان آورد و در تقارن ۲۷ رجب، تیپ ۲۷ محمد رسولالله (ص) را بنا نهادند. این تیپ با یارانی از مریوان و پاوه و همدان شکل گرفت و حاج احمد به فرماندهی این تیپ منصوب شد و در صبحدم سرد یکی از آخرین روزهای دیماه ۱۳۶۰، حاج احمد پس از وداعی گرم و پرشور با باقیمانده نیروهای سپاه مریوان راهی دیار جنوب شد.
پادگان دوکوهه با ساختمانهای نیمهسازش، پذیرای سیل نیروهای بسیجی بود که برای تشکیل گردانهای تیپ محمد رسولالله(ص) سرازیر شده بود.
روز اول فروردین ۱۳۶۱ عملیات "فتحالمبین" آغاز شد و تیپ محمد رسولالله(ص) به فرماندهی حاج احمد علاوهبر مأموریتهایی که داشت، مأمور گرفتن گلوگاه و نبض دشمن یعنی توپخانه عراق شد، که با هدایت و فرماندهی حاج احمد این امر صورت گرفت و فتحالمبین بزرگی به وقوع پیوست.
عملیات "بیتالمقدس" دومین عملیاتی بود که حاج احمد و تیپ نوپایش در آن شرکت داشتند، که در این عملیات نیز این تیپ و فرمانده مقتدرش نقش بزرگی داشتند و داستان جنگ نابرابر آنها در دژ شلمچه بیشتر به افسانه شباهت داشت تا واقعیت.
نحوه شهادت
در جریان یورش ظالمانه اسرائیل به جنوب لبنان در سال ۱۳۶۱ اطلاع دادند که بیروت محاصر شده و سفارتخانه جمهوری اسلامی ایران در معرض خطر است. آقای "موسوی"، کاردار سفارت ایران، از حاج احمد خواست برای آوردن اسناد از سفارتخانه اقدام کند. صبح روز چهاردهم تیرماه ۱۳۶۱ حاج احمد آماده حرکت شد. همگی اصرار داشتند کسی دیگر به جای ایشان به این مأموریت اعزام شود اما حاج احمد اصرار داشت که خودش این مأموریت را انجام دهد. در ساعت 12:30 دقیقه ظهر روز ۱۴ تیر سال ۱۳۶۱ اتومبیل سفارت جمهوری اسلامی ایران در لبنان هنگام عزیمت به بیروت در یک پست ایست و بازرسی موسوم به "حاجز باربرا" به فاصله ۴۰ کیلومتری بیروت متعلق به شبه نظامیان مارونی(حزب کتائب) متوقف شد و چهار سرنشین آن به رغم داشتن مصونیت دیپلماتیک توسط تروریستها جیرهخوار رژیم تلآویو به گروگان گرفته شدند و پس از شکنجه و بازجویی به نظامیان اسرائیلی تحویل گردیدند،که از سرنوشت آنان تاکنون اطلاعی در دست نیست.