مرتضی سادهمیری، در یكی از روزهای سال 1340 در خانوادهای از اكراد ایل شوهان، كه در ایلام ساكن شدهاند، به دنیا میآید. پیش از او، "علیرضا"، پسر بزرگتر خانواده، با تولدش دل ضمبرخانم، مادر و رضا، پدر خانواده را شاد كرده است. با گذشت سالها، مرتضی جا پای برادر بزرگتر خود میگذارد. عشق و علاقه میان این دو زبانزد خانواده، اقوام و دوستانشان میگردد. در دوران نوجوانی، مرتضی كه از نزدیك طعم فقر و محرومیت را چشیده است برخلاف میل باطنی، تحصیل را نیمهكاره رها كرده و با كمك پدر و علیرضا دكه كوچكی درست میكند تا با فروش میوه به مخارج خانواده كمك كند.
همجواری با مسجد صاحبالزمان و بهرهجستن از سخنان "آیتالله حیدری ایلامی"، مرتضی را با بینش جدیدی از ظلمستیزی آشنا میسازد. او شیفته روحانی مسجد صاحبالزمان است و از این رو وقتی متوجه میشود همه كوچههای اطراف، بیتوجه به مسجد و قداست آن نامگذاری شدهاند، تصمیم میگیرد تا ایده خود را عملی كند و بالاخره یك روز مخفیانه با یك سطل رنگ و یك قلم مو، نام تمام كوچهها را به نام ائمه اطهار تغییر میدهد. این حركت به زودی توسط عوامل ساواك كشف و مرتضی شناسایی میشود. مرتضی كه در این زمان نوجوانی بیش نیست، دستگیر و بازداشت میشود. اما با حمایت علیرضا و پدرش از زندان آزاد میشود.
با شدت گرفتن اعتراضها علیه رژیم پهلوی و برپایی تظاهرات، مرتضی كه چهرهشناخته شدهای برای مأمورین است، مورد فشار قرار میگیرد و بالاخره یك روز در حال بازگشت از یك راهپیمایی، متوجه میشود كه خطر دستگیری وی جدی است. به همین علت صبح روز بعد وقتی مردی ناشناس به خانه آنها مراجعه میكند و سراغ مرتضی را میگیرد، او به سرعت از بامخانه میگریزد و پس از فرستادن پیغامی كوتاه برای خانوادهاش، ایلام را به مقصد تهران ترك میكند.
پس از پیروزی انقلاب، علیرضا مشغول خدمت در جهاد میشود. ساعت سه بعد از ظهر دوشنبه 21 شهریور ماه 1359 با حمله نیروهای بعثی به مرزهای غربی، جنگ تحمیلی آغاز میشود. مرتضی پس از شنیدن خبر، بلافاصله عازم ایلام میشود و با پیوستن به پایگاه صاحبالزمان، درخواست اعزام به "دهلران" را میكند، كه اینك در تصرف كامل نیروهای عراقی است.
مرتضی با گروهی از جوانان، عازم "مهران" میشود اما در بین راه، خودرویی كه بر آن سوارند، هدف حمله دشمن قرار میگیرد. مرتضی ناگهان خود را در دل دشمن مییابد و به ناچار بیستو چهار ساعت را در حالیكه با مرگ فاصله ندارد، به سختی تاب میآورد، و بالاخره به شكل معجزهآسایی موفق به فرار میشود. در این زمان خانواده مرتضی نیز شهر را ترك كرده و به اردوگاه آوارگان پناه میبرند. مرتضی كه شاهد اوضاع نابسامان خانواده است، تصمیم میگیرد برای كم كردن مشكلات آنان، دوباره به تهران بازگردد.
در بهمن سال 1361، علیرضا به همراه چند تن دیگر از مسئولان جهاد ایلام برای شركت در جلسه مدیران جهاد به تهران میآیند، اما در بازگشت در یك سانحه رانندگی كشته میشود. مرتضی پس از مرگ برادر، به شدت افسرده میشود. مرتضی تهران را ترك میكند و مدتی بعد با اصرار رفقای علیرضا به جهاد میپیوندد. به واسطه انجام وظایف جهاد، به مناطق جنگی رفتوآمد میكند و در یكی از این آمدورفتها دیگر حاضر به بازگشت به شهر نمیشود.
دیدن تپههای یكدست كه در حد فاصل مهران و دهلران قرار دارد و به "هلت" معروفند به او آرامش خاصی میدهد. مرتضی به خاطر مهارت عجیبی كه در شناسایی هلتها داد، زبانزد رزمندگان شده و به "مرتضی هلتی" شهرت مییابد.
در اولین عملیات شناسایی كه از جانب "حاج یادگار امیدی"، فرمانده شجاع اطلاعات عملیات به وی و گروهش محول شده، سربلند و پیروز بیرون میآید. پس از آن مرتضی، كه فرماندهی یكی از دستههای گردان شهید بهشتی را بر عهده دارد، در عملیاتهای برجسته فراوانی شركت كرده و زمینه را برای عملیات بزرگ "والفجر 5" آماده مینمایند. این عملیات كه در ساعت 24، 27 اسفند 1362 با رمز "یا زهرا" آغاز شد، پیروزی بزرگی را برای رزمندگان اسلام به همراه داشت و با آزادی ارتفاعات متعدد، بسیاری از یگانهای دشمن را نابود كرد.
در سال 1364، مرتضی فرمانده گروهان میشود و از "چنگوله" به "چغارعسگر" میرود. هنوز هم یكی از كارهای اصلی او شناسایی و عملیات ایذایی است. او در عملیات شناسایی كه به همراه "حاج یادگار"، "محسن كریمی" و دیگر یاران او است، پس از پشتسرگذاشتن موانع خطرناك، به نبرد با "گوشبرها" (مزدورهای داخلی كه برای نیروهای بعثی جاسوسی میكنند) میپردازند. در این نبرد حاج یادگار به شهادت میرسد. مرتضی به كمك "عزیزپور"، تك تیراندازی از نیروهای عراقی را كه هیچگاه تیرهایش به خطا نمیرود و به "ویسه تك چشم" معروف است، نابود میكنند.
در تیرماه 1365 در عملیات "كربلای 5"، كه به قصد آزادسازی شهر مهران صورت گرفته، مرتضی برای نخستینبار مجروح میشود.
پس از نوروز 1366 و انجام چند رشته عملیات شناسایی در ارتفاعات غرب، مرتضی به مرخصی میرود، اما تحمل ماندن در شهر را نمیآورد و مجدداً و قبل از پایان دوران مرخصی به همراه دوست مجروحش، "الماسی" به جبهه باز میگردد.
پس از آن عملیات "نصر4" و عملیات "والفجر 10" با شجاعتهای مرتضی و افراد گروهش، "كرمی"، "قضبان" و "الماسی" و... و صدها رزمنده دیگر پیش میرود و در هر یك از این عملیاتها، مرتضی شاهد شهادت تك تك دوستانش میشود.
سرانجام در تاریخ 1367/4/27 ، جمهوری اسلامی ایران قطعنامه شماره 598 شورای امنیت را میپذیرد. مرتضی توان دلكندن از جبهه را ندارد و همچنان به حفظ سنگر و دفع حملات گهگاه عراقیها میپردازد.
در زمستان 69، با آغاز جنگ عراق و كویت، او به همراه یك گروهان برای مبارزه با منافقین به خاك عراق نفوذ میكند و موظف به تصرف پاسگاه "الصیحه" میشود. مرتضی كه این بار حس و حال دیگری دارد، قبل از شروع عملیات، شهادت خود را پیشبینی میكند. در این نبرد، با آتش گلوله عراقیها، مرتضی جراحت سختی برمیدارد. تن مجروح او به كمك "ایلخان منصوری"، همرزم قدیمیاش از خاك عراق نجات مییابد. اما سرانجام در ساعت 12 شب 25 اسفند 69، یعنی درست در سالگرد عملیات "والفجر 10" مرتضی هلتی به شهادت میرسد.