علی غیور اصلی

شهید علی غیور اصلی

تاریخ شهادت:
۰۹ مهر ۱۳۵۹
تعداد بازدید ۴۶۴۱ بار
سردار شهید علی غیور اصلی چهارم بهمن ۱۳۳۱، شب اربعین حسینی در مشهد به دنیا آمد. خانواده علی از نظر اقتصادی در وضعیت مطلوبی قرار نداشت و او در چهار سالگی با متارکه پدر و مادرش ناملایمات بیشتری متحمل شد. چند سالی را نزد مادر رشد یافت و سپس تحت سرپرستی پدرش قرار گرفت. اعتماد به نفس، خصوصیتی دائمی در وی بود که از دوران کودکی به مدد آن مشکلات را از میان برمی‌داشت و همیشه این ویژگی در کنار ادب و مهربانی‌اش باعث جذب دیگران می‌شد و این‌گونه حس محبت و احترام افراد را نسبت به خود برمی‌انگیخت.
از شش سالگی فرایض دینی را به خوبی انجام می‌داد. پیش از دبستان مدتی به مدرسه ملی رفت و سپس در هفت سالگی درس و مدرسه را به‌طور جدی آغاز کرد. با علاقه درس می‌خواند و از قدرت درک خوبی برخوردار بود. روحیه فعال و اجتماعی داشت و علاوه‌بر این‌که کمک مؤثری در کارهای منزل به حساب می‌آمد، در اوقات فراغت حرفه نجاری را فرا گرفت. در کنار این فعالیت‌ها به ورزش فوتبال (که بسیار مورد علاقه‌اش بود) می‌پرداخت و در نوجوانی مدتی در باشگاه ورزشی بود. علی غیور اصلی پس از اتمام دوره راهنمایی به تهران عزیمت کرد و در واحد تیپ نیروهای ویژه هوابرد ارتش استخدام شد.
او بسیار زیرک و سخت کوش بود و پس از این‌که دوره‌های متعددی را در داخل کشور گذراند، برای تکمیل تجربیات نظامی به چند سفر خارج از کشور از قبیل آلمان، ایتالیا، مصر و اردن فرستاده شد و علاوه‌بر آشنایی هر چه بیشتر با مسائل و تاکتیک‌های نظامی، این فرصت را یافت تا فرهنگ‌های مختلف را از نزدیک مشاهده کند. با تواضع و متانت در رفع مشکلات دیگران از تجربیات خود سود می‌جست و از هیچ تلاشی فروگذار نبود.
در سال ۱۳۵۲ به سبب شناختی که به واسطه رابطه فامیلی از خانم "طاهره دانشمندی" داشت، ایشان را برای ازدواج انتخاب کرد و زندگی مشترک را در منزلی استیجاری در تهران آغاز کردند. حاصل این ازدواج دو فرزند به نام‌های شادی (متولد سال ۱۳۵۴) و محمدعلی( متولد سال ۱۳۵۹) بود.
غیور اصلی در تمام دوران زندگی‌اش بسیار به مذهب و اعتقادات دینی‌اش اهمیت می‌داد و اطرافیانش را به نماز اول وقت توصیه می‌کرد. فرزند شهید در خاطره‌ای به این ویژگی او اشاره می‌کند: «پدرم هر وقت در منزل بودند، نماز را با هم برگزار می‌کردیم. ایشان جلو می‌ایستاد و من و مادرم پشت سرش نماز را اقامه می‌کردیم.» مادر علی از او به‌عنوان انسانی وارسته یاد می‌کند و برادر وی در مورد عقاید و روش زندگی‌اش می‌گوید: «خدمت در ارتش، موقعیت‌هایی که به دست می‌آورد و جو حاکم بر ارتش آن زمان هرگز در عقاید و روش زندگی او تغییر ایجاد نکرد. ساده زندگی می‌کرد. به بزرگ‌ترها خیلی احترام می‌گذاشت همیشه از لحاظ رفتاری جلوتر از همه بود. از قدرت جذب بالایی برخوردار بود. صراحت بیان داشت. توصیه او همیشه این بود: مواظب باشید، خطرات همه جا هست. فقط با انسان مؤمن و واقعی دوستی کنید و از افراد بی‌اعتقاد دوری نمایید. بسیار صحیح و با قرائت نماز می‌خواند و به همین دلیل در ارتش به او نظر مساعدی نداشتند. ارتش به مرور، همزمان با آشنا کردن هر چه بیشتر او با مسائل نظامی، فرصت اندیشیدن به ظلم‌ها و نابسامانی‌ها (که ناشی از یک رژیم دیکتاتوری بود) را هم به وی داد.»
غیور اصلی که علاقه زیادی به مطالعه کتاب‌های تاریخی و تاریخ اسلام داشت، به آثار استاد شهید مطهری جذب شد و مصرانه سخنرانی‌های ایشان را دنبال می‌کرد. همزمان با انقلاب، به سبب تحولاتی که در غیور اصلی ایجاد شده بود، ارتش از جانب او احساس خطر می‌کرد و او را با تمام تجربیاتش به لشکر ۹۲ زرهی اهواز انتقال داد. او روحیه بسیار بالایی داشت و به گفته فرزندش: «اهل عمل بود و هرگز در مقابل مشکلات عقب‌نشینی نمی‌کرد.»
مدتی در برخی کشورهای عربی علیه رژیم دست به فعالیت‌هایی زد. سرانجام در جریان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله رژیم شاهنشاهی، به همراه یک تشکیلات مذهبی- اسلامی قصد ترور شاه را داشتند، که موضوع فاش شد و علی موفق به فرار گردید. پس از آن به مدت یک سال با وانت در بین شهرهای مختلف به کار مشغول بود و خانواده‌اش تا مدتی از وی بی‌خبر بودند. تا این‌که در اوایل سال ۱۳۵۷ دستگیر و به بازداشتگاه دژبان اهواز منتقل شد. طی مدتی که محاکمه می‌شد، در بند مشترک بود. به دلیل تأثیرگذاری بر نظامیان و تشویق آنان به فرار از ارتش برای پیوستن به نیروهای انقلابی، به بند انفرادی انتقال یافت. وی در طی آن دوران دفتری از اشعار خود تهیه کرد.
پس از چند ماه حکم اعدام غیور اصلی صادر شد اما با پیروزی انقلاب اسلامی به همراه دیگر زندانیان سیاسی آزاد شد و مدتی بعد به همراه "علی شمخانی"، انجمن اسلامی را تشکیل دادند. او که استوار دوم نیروی زمینی لشکر ۹۲ اهواز بود، به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست و مسئول آموزش نظامی کل استان خوزستان شد.
علاقه زیادی به امام خمینی(ره) داشت. از ایشان به‌عنوان هدیه‌ای آسمانی نام می‌برد و سعی می‌کرد هدف امام خمینی(ره) را از انقلاب و مبارزه با استکبار بهتر درک کند و به دیگران هم انتقال دهد. با آغاز شورش‌های ضد انقلاب در کردستان و شرارت‌های ضد انقلاب علیه مردم، به فرمان امام خمینی(ره) به همراه بقیه نیروها به منطقه شتافت و با عارف شهید، "دکتر مصطفی چمران"، با سعی و تلاش بی‌وقفه نقشه‌های جنگی را طرح می‌کردند و به اجرا می‌گذاشتند. پس از این‌که تا حدودی امنیت در منطقه برقرار شد، غیور اصلی بلافاصله به اهواز برگشت و بدون لحظه‌ای استراحت، دوباره به کار پرداخت.
او استراحت را در آن شرایط بحرانی جایز نمی‌دانست و می‌گفت: «کار برای خدا ساعت مشخصی ندارد. باید همگی خالص و مخلص باشیم و فقط برای او کار کنیم و برای تداوم این انقلاب اسلامی، همه از زن و مرد و کوچک و بزرگ بکوشیم و از جان و مالمان برای آن سرمایه‌گذاری کنیم.»
پس از مدتی به‌عنوان فرمانده عملیات سپاه اهواز، با حفظ مسئولیت قبلی(فرمانده آموزش نظامی استان) منصوب شد.
طبق خصلت همیشگی‌اش کارها را به نحو احسن انجام می‌داد و غرور و تکبر از منفورترین صفات نزد وی بود. در آن دوران تحولات عمیق‌تری در وی مشاهده می‌شد. به گفته همسرش: «او بسیار سجده می‌کرد و با حال و هوای خاصی، صدای گریه و ذکر الهی العفو او بلند بود. او امر به معروف را از خانه به جامعه گسترش داد و همیشه با رفتارش به دیگران پند می‌داد تا مبادا باعث رنجش آنان شود.»
فرزندش از قول یکی از همرزمانش نقل می‌کند: «یک روز علی وارد محل کارش شد و آن‌جا را بسیار نامرتب و به هم ریخته یافت. فورا بدون توجه به موقعیت خود مشغول مرتب کردن آن محل شد و به این ترتیب همه را با خود همراه کرد.»
اوقات فراغت او هر چند اندک، بیشتر در مجالس مذهبی، دعای کمیل، رسیدگی به خانواده و نوشتن جزوه‌هایی در رابطه با آموزش نظامی می‌گذشت، که در این زمینه دو جزوه کامل از ایشان به جا مانده است.
وی موفق شد تعدادی از عوامل نفوذی گروه‌های ضد انقلاب را، از جمله مهندسی که در کنار لوله‌های نفت اقدام به بمب‌گذاری می‌کرد، به دام بیندازد.
در روزهای آغازین جنگ تحمیلی نقطه عطفی را در تمام فعالیت‌های خود به وجود آورد. زمانی که دشمن بعثی به آسانی وارد خاک ایران شد و به نزدیکی شهر اهواز رسید، با توجه به این‌که تمام پشتوانه‌های شهرهای دیگر از جمله انبار مهمات در اهواز مستقر بودند، سقوط این شهر به منزله سقوط بقیه مناطق بود؛ در این شرایط غیور اصلی با روحیه قوی و تزلزل‌ناپذیر به منطقه شتافت. همرزم شهید در خصوص نحوه عملکرد وی می‌گوید: «من با غیور اصلی، نیروها را سازماندهی کردیم و او از زیر پل نیروها را اداره می‌کرد.»
همرزم دیگری می‌گوید: «آن شب او صحبت عجیبی برای بچه‌ها کرد و حال و هوای خاصی داشت. می‌گفت: برگشتی در کار ما نیست. اگر هیچ کس نیاید، خودم تنها می‌روم. همان تعداد کم نیروهای بسیجی و پاسدار (که در محل بودند) همگی با او همراه شدند، با چند قبضه آر.پی.جی، مهمات اندک و نقشه‌ای که غیور اصلی طراح آن بود.»
یکی دیگر از همرزمان، از قول شهید "جواد داوری" وقوع عملیات را این‌گونه نقل می‌کند: «غیور اصلی آرام بالای تپه‌ها قدم می‌زد و دشمن لحظه به لحظه نزدیک‌تر می‌شد؛ اما هنوز دستور آتش نداده بود. یک لحظه در من تزلزل ایجاد شد. با خود گفتم، شاید غیور اصلی با دشمن تبانی کرده باشد. بعد شروع کردم به داد و بیداد و سر و صدا. اما او همچنان روی تپه قدم می‌زد، شاید می‌خواست به ما روحیه بدهد. دشمن که به ۱۰ متری رسید، دستور شلیک داد. دشمن غافلگیر شده بود و به گمان این‌که با لشکری مجهز و عظیم رو به رو شده، ۹۰ کیلومتر عقب‌نشینی کرد».
غیور اصلی، با باز کردن لوله‌های آب، تانک‌هایی را که در زمین‌های مزروعی پراکنده شده بودند در گل نشاند. در آن عملیات (که اولین شبیخون به دشمن به‌شمار می‌رفت) غافلگیری نیروهای بعثی به حدی بود که اسرای عراقی بعداً در اظهارات خود اشاره کرده بودند: ما گمان کردیم نیروهای شما اجازه دادند که سهل و آسان به نزدیک اهواز برسیم ، اما ما را در این تله به دام انداختند.
منافقین که غیور اصلی را تهدیدی عظیم برای پیشبرد اهداف خود در خاک ایران یافته بودند، صبح روز بعد از عملیات، که ایشان ۴۰ تن از نیروها را برای عملیات بعدی سازماندهی کردند و عازم سوسنگرد شدند تا تدارکات نیروها را آماده کنند، با منفجر کردن بمبی در ماشین حامل وی، باعث شدند از ناحیه سر، شکم و پا به شدت آسیب ببیند که در تاریخ 1359/7/9 در بیمارستان سوسنگرد به فیض عظیم شهادت نایل شد.

وصیتنامه‌ای از شهید غیور اصلی در دست نیست. اما اطرافیان راه و روش زندگی او را یادآوری می‌کنند. برادر شهید می‌گوید: «علی حتی در سخت‌ترین شرایط زندگی چهره‌ای عبوس نداشت و ناراحتی خود را بروز نمی داد. همیشه سعی می‌کرد در رفع مشکلات و سختی‌های دیگران به آن‌ها کمک کند. بعد از شهادتش فهمیدند که شبانه و به‌طور مخفیانه به افراد مستحق کمک می‌کرده است.
شهادت او تأثیر عمیقی بر اطرافیانش داشت. به‌طوری که پس از او تعدادی از افراد فامیل اسلحه او را زمین نگذاشتند و به جبهه‌ها شتافتند. پیکر پاکش در بهشت زهرا(س) تهران به خاک سپرده شده است.»