زندگینامه
شهید سلطانی در محله کوشک قوام در خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود.
وی تحصیلات خود را تا سال ششم ابتدایی ادامه داد، اما بر حسب علاقه به تحصیل در موضوعات مذهبی به حوزه روی آورد و مقاطعی از تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت.
این شهید بزرگوار در ایام شکوهمند انقلاب اسلامی و همزمان با اوجگیری مبارزات امت اسلامی علیه حکومت ستمشاهی در بسیاری از فعالیتهای سیاسی و انقلابی شرکت کرد و در این مسیر بارها از سوی مقامات امنیتی رژیم مورد بازخواست قرار گرفت اما این شیر مرد عرصه قیام ، استوارتر از آن بود که با یاوههای مشتی خود فروخته از ادامه حرکت بازبماند.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به جرگه سبزپوشان سپاه پیوست و چندین بار در جبهه حضور یافت شهید سلطانی در ایام جوانی دل سرودههای خود را که از زلال روحی آرام و ملکوتی سرچشمه
می گرفت با صدای دلنشین و خوشآوای خویش در هم آمیخته و مجالس و محافل مذهبی و شامگاهان مغموم جبهه را با طنین آسمانی خود شور و حالی خاص میبخشید.
هنوز آوازهای زخمی او از گوشه گوشه جبهه به گوش میرسد...
آن اسوهی تقوا و ایمان در قبر کوچکی که در کتابخانه مسجد المهدی (عج) برای خویش حفر کرده بود ، شبان تیره دنیا با عطر نافلههای خویش در آمیخت و آنگاه که با تنی بی سر به دیداردوست شتافت ، زمین و زمان را شرمنده این کلام آتشین خود نموده است که:
«من شرم میکنم روز قیامت در پیشگاه اربابم امام حسین (ع) سر در بدن داشته باشم »
روح ملکوتی وی سرانجام در آستانه بهار هزار سیصد و شست و یک در آسمان بیکران شوش به پرواز در آمد و در جوار قدیسان عالم ملکوت آرام گرفت.
وصیتنامه شهید شیرعلی سلطانی
بسمه تعالى
محضر محترم برادر رزمنده و مبارز فى سبیل الله، پاسدار قرآن برادر ..... مرد تقوى و فضیلت اما بعداى دوست عزیز اولین وصیت من به شما این است که دست از حسین (ع) و عزادارى حسین علیه السلام برمدارى، مبادا خداى نکرده لباس مقدس سربازى امام زمان علیه السلام را از تنت بیرون نمایى که شما در این ارگان بهتر مىتوانى از مکتب حسین (ع) دفاع نمایى البته خداوند فرموده است: « شیطان دشمن بزرگ شماست و میخواهد بر سر راه خیر مانع ایجاد کند». اینجانب از شما تقاضا مىدارم تا آخر عمر خدمتت را در سپاه ادامه دهی خانواده شما را سلام مىرسانم برادرانت را با خانواده سلام مىرسانم سلام مرا به تمام دوستان و برادران سپاه برسانید ازقول حقیر برادر ...... وبرادر .......وهمه دوستانت را سلام برسانید برادر عزیز کتابها را ازکتابخانه مصطفوى بعد از چاپ بگیرید و بفروشید پولش را کلا به مصرف صندوق خیریهاى که دایرکردى برسان و تعدادى کتاب حق و باطل در قم کتاب فروشى امیرالمؤمنین دارم اگر فروش نرفته است ازحجه الاسلام حسین امام جماعت مسجد المهدى (عج) سئوال کنید ایشان اطلاع دارند و پول فروش کتابهاى حق و باطل را فقط صرف ساختمان مسجد المهدى که مورد احتیاج است نمایید و یک قطعه زمین هم از پدرم به من ارث رسیده است آن زمین را هم بفروشید و باپول آن مادرم به مکه معظمه برود که مادرم خیلى حق گردن من دارد و من فرزند لایقى براى او نبودم و از او مىخواهم این عبد عاصى را به کرمش ببخشد . یک نامه براى مادرم نوشته و فرستادهام و به ایشان بگوید اگر دیگر نامه نفرستادم مرا ببخشند. یک کلت در خانه دارم از آن سپاه مىباشد تحویل گرفته و به سپاه بدهید.
دیگر وصیتى که دارم این دو سخن است اولا دلم میخواهد بگویید به برادر ......... و برادر ....... تا بعنوان پوستر وکلیشه آنرا پخش کند تا منافقین و ضد انقلاب بدانند ما با خونمان از ولایت فقیه حمایت خواهیم کرد آن دو سخن این است : بارالهى از ساحت مقدست تقاضا دارم آن هنگام که به فیض شهادتم مىرسانى ابتدا قلبم را ازکار بیاندازی تا در لحظات آخرعمرم بیاد تو و امام زمانم بوده و باتمام توانم فریاد بزنم خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار.
اگر ریختن خون ناقابل من فرج مولایم امام زمان را نزدیکتر مىکند پس اى خمپارهها خونم را بریزید به امید دیدار در بهشت موعود کنار دست امام حسین (ع) وهمه خوبان عالم.
برادرشما شیرعلى سلطانى 29/12/60 جبهه شوش دانیال
شعری از شهید سلطانی
اي كه سرمستي زصهباي شهيد
از دل و جان بشنو آواي شهيد
شمع آسا گرچه ما خود سوختيم
عالم حق را ولي افروختيم
گشته از خون ، سرخ گر دامان ما
ماند ليكن نام جاويدان ما
اي كه ميخواهيد فخر نام ما
بشنويد از جان و دل پيغام ما
تا نپيماييد راه اتحاد
بر شما راه ظفر مسدود باد
پيروي بايد ز آل الله كرد
دست هر دژخيم را كوتاه كرد
روي سلطاني به درگاه حسين
گر شهادت طالبي راه حسين