زندگینامه
امیر سرلشکر حسن آبشناسان نوزدهم اردیبهشت 1315 در محله نازی آباد تهران، چشم به جهان گشود.
چون زادروزش نزدیک به روز شهادت امام حسن(ع) بود، قربانعلی، پدر آن شهید، نام «حسن» را بر او نهاد. در دوران نوجوانی با اسلام و آموزههای انسانساز آن آشنا شد؛ با قرآن مجید و نهج البلاغه انس همیشگی داشت.
در یکم مهر ماه 1336 پس از گذراندن دوره دبیرستان، وارد دانشگاه افسرى امام علی(ع) شد. حسن در 1339 با درجه ستوان دومی دانشآموخته گردید. وی دوره مقدماتى افسری را در 1340 به پایان رساند. به دنبال آن، در شهرهای دورافتاده ایران به کار گرفته شد و با همه دشواریهای آن زمان دست و پنجه نرم نمود.
نخستین دوره تکاوری را که در ایران راهاندازی شد، با پیروزی پشت سرگذاشت. همچنین، در 1356 دوره عالی ستاد فرماندهی را با سرافرازی گذراند. در 1350 از استان خوزستان به استان فارس فرستاده شد و نزدیک ده سال را در شیراز با پشتکار و کوشندگی سپریکرد. در این مدت، دوره تکمیلی چتربازی و تکاوری کوهستان را در ایران و اسکاتلند گذراند.
حسن زبان انگلیسی را به خوبی فراگرفته بود. در درجههای پایینتر همواره در سمت افسر ورزش یگان انجام وظیفه میکرد.شهید آبشناسان در ورزشهای دوومیدانی، والیبال، بسکتبال، پینگ پنگ، شنا، سوارکاری و جودو نیز زبردست بود.
تلاش و کوشش انقلابی:
حسن آبشناسان توانست در پناه ارزشهای اسلامی و پرهیزگاری خود را از پلیدیها و پلشتیهای جامعه زمان حکومت محمدرضا شاه به دور نگهدارد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 و برچیده شدن نظام 2500 ساله شاهنشاهی در ایران و بیرون راندن پنجاه هزار مستشار خارجی نظامی آمریکایی، ارتش نیز فرصت پاکسازی و بازسازی درونی یافت.
بسیاری از سران سرسپرده ارتش طاغوتی شاه مهرههای بیچون و چرا بیگانه بودند و چون با همکاری رابرت هویزر، سرلشکر چهار ستاره نیروی هوایی آمریکا که در 14 دیماه 1357 به طور پنهانی به ایران آمده بود، قصد کودتای نظامی داشتند، به جوخههای اعدام سپرده شدند و بدنه ارتش نیز به پاسداری از انقلاب و میهن اسلامی پرداخت.
شهید آبشناسان کوششهای انقلابی خود را دنبال نمود. او در سایه پشتکار خویش، به درجه سرهنگی ارتقا یافت. تا پیش از جنگ تحمیلی بعثیان عراق علیه ایران، در کردستان با آشوبگران و ضدانقلاب وابسته به استکبار جهانی به سرکردگی آمریکای جهانخوار و صهیونیسم بینالملل در ستیز بود. در روزهای نخست جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، مسوولیت یکی از تیپهای لشکر ٢١ حمزه در شمال غرب ایران را به دوش داشت.
با پایهریزی ستاد جنگهای نامنظم در هفتم مهر 1359 به آن پیوست و با شماری از بسیجیان داوطلب، نبرد چریکی خود را در کوهپایههای دشت عباس آغاز کردند و در مدت کوتاهی، آسیب سنگینی به نیروهای عراقی وارد نمودند.
در عملیات گشتی و شناسایی، این فرمانده بیباک، نخستین اسیران عراقی را به اسارت درآورد. در پی آن، شهید آبشناسان، فرمانده یگان جنگهای چریکی در قرارگاه سیدالشهدای مشترک سپاه و ارتش، نیروهای جدیدی را به آموزش گرفت.(پوربزرگوافی، ص 24) حسن، جوانان موتورسیکلت سوار را از کوچه و خیابانهای نازی آباد تهران گردآوری میکرد، به آنها آموزشهای ویژهای میداد و همه را با نام «گروه ویژه اسب آهنی» به جبهه های حق علیه باطل میفرستاد.
زمانی که عراق بسیاری از شهرها را موشک باران میکرد، حسن نامهای به صدام حسین، فرمانده نظامی حزب بعث عراق، با این مضمون نوشت: «اگر جناب صدام حسین، امیر جنگی است و فنون نظامی را خوب میداند و نظریهپرداز جنگی است، پس به راحتی میتواند در دشت عباس با من و دوستان جنگاورم دیدار کند و با هر شیوهای که میپسندد، بجنگد، نه اینکه با بمب افکنهای اهدایی شوروی محلههای مسکونی و بیدفاع را بمباران کند و مردم را به خاک و خون بکشد.» در پاسخ به نامه آبشناسان، صدام حسین، سرلشکر قادر عبدالحمید را با گروه ویژهاش به دشت عباس فرستاد تا عبدالحمید قدرت بعث را به ایرانیها نشان بدهد. سالها پیش از آن در اسکاتلند، حسن، عبدالحمید و گروهش را در ورزش کوهنوردی ارتشهای برگزیده جهان ناکام گذاشته بود.
یادآور میگردد در آنجا بود که گروه حسن اول شد و عراقیها هفتم شدند. دست سرنوشت در میدان جنگ حقیقی، دیگر بار حسن را در برابر سرلشکر عبدالحمید قرار داد و به دنبال نبردی طولانی، لشکر عراقی شکست خورد و فرمانده پرآوازه صدام هم اسیر شد.
او به سازماندهی نیروهای ارتش و سپاه توجه داشت و در کنار دلاورمرد دیگری از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یعنی شهید محمد بروجردی، با تلاش شبانهروزی و قرار دادن یگانهای نظامی در مسیر رفت و آمد ضدانقلاب، از هرگونه جابجایی آنان جلوگیری میکردند. از این رو، عملیات پاکسازی شهر بوکان در استان آذربایجان غربی از وجود ضد انقلاب و گروهک کومله با کامیابی انجام گرفت.
سپس، محور سردشت- پیرانشهر که از جنگلهای انبوه آلواتان، کوههای سربهفلک کشیده و تنگههای پرپیچ وخم پوشش مییافت، با تلاش وی، شهید بروجردی، شهید ناصر کاظمی و گروهی دیگر از رزمندگان ارتش و سپاه پاکسازی و بازگشایی گردید. شهید آبشناسان در ١٣۶٢ به فرماندهی نیروهای ارتش در قرارگاه حمزه سیدالشهدا در شمال غرب ایران گماشته شد و توانست با یکپارچگی نیروهای ارتش و سپاه، پیروزیهای ارزشمندی برای انقلاب اسلامی به دست آورد.
در 1363 بر پایه دستور رسمی قرارگاه رمضان، فراهم نمودن آموزش جنگهای چریکی سپاه پاسداران به شهید آبشناسان واگذار شد. با پذیرفتن این مسوولیت، شیوههای جنگ چریکی را به نیروهای سپاهی، بسیجی و همرزمان دیگرش آموزش میداد و شاگردان بسیاری در این زمینه پرورش داد که همه آنها در میدان پیکار، سرافرازیهایی بسیاری را به ارمغان آوردند.
شهادت:
حسن آبشناسان در هشتم مهرماه 1364، در حالی که فرماندهی لشکر 23 نوهد(نیروی ویژه هوابرد) و قرارگاه شمال غرب ارتش یعنی بخشی از قرارگاه حمزه سیدالشهدا را به دوش داشت، به هنگام نبرد قادر که با برنامهریزی خودش همراه بود، در منطقه سرسول کلاشین شمال عراق با ترکش توپ شربت شیرین شهادت را نوشید.
شهادتش، آسمان جبهه را، گلگون و روحیه همسنگرانش را به نشانه پایداری در راه مکتب اسلام، انقلاب و امام(ره)، عاشوراییتر ساخت. جنازه شهید در گلزار شهیدان بهشت زهرای تهران در آغوش خاک آرام گرفت.
فرازی از وصیتنامه شهید:
شهید آبشناسان، چون همرزمانش به درستی «حق» را یافته بود و برای رسیدن به این مقصود نیز جان در طبق اخلاص نهاد. آرزویش خاک کربلا بود که در وصیتنامهاش آمدهاست: «آرزو داشتم، حج را در زمان حیات انجام دهم؛ چنانچه شهید شوم، انجام شده است. محل دفن من، کربلا باشد؛ اگر راه کربلا را خود باز کردم، آسان است، ولی اگر زودتر شهید شدم، پیکرم به صورت امانی در خاک بماند تا پس از بازشدن راه و انقلاب عراق، این کار انجام شود.» سفارش دیگر وی نیز به فرزندانش بوده است تا «در راه پیشرفت اسلام، کشور، کسب دانش و خدمت به اسلام کوشا باشند.»
ویژگیهای اخلاقی:
شهید آبشناسان انسان با ارادهای بود و روحی بسیار بزرگ داشت. افسری آراسته، ورزیده، باسواد و پرکار بود. از همان آغاز جوانی به ورزش و پهلوانی مهر میفروخت و از ورزیدگی و آمادگی بالای جسمی و معنوی برخوردار بود. هیچ چیز را جز برای خشنودی خداوند بزرگ، انجام نمیداد.
یکی از همرزمانش میگوید: «سرهنگ، آدم غریبی بود؛ آرام، کمگو و همواره در حال اندیشه یا مطالعه؛ بسیار خوب فکر میکرد و بسیار خوب عمل میکرد؛ استوار، نترس و همزمان، از خلق و خوی مهربان برخوردار بود؛ افراد پرکار او را الگوی خود پذیرفته بودند؛ او هیچگاه بیکار نمیماند.»
هیچگاه از میدان نبرد دور نبود و درست همانند یک نیروی پیاده تک تیرانداز در میدان آماده میشد. همیشه در کنار سربازان بود و از نزدیک یگان خود را فرماندهی میکرد. او باور داشت که بی عدالتی یگان را از هم میپاشد. هرگز تبعیض را دوست نداشت.
دستنوشتهای از شهید به جای مانده که نشان از پاکی و وارستگی این شهید دارد: «خواب دیدم که در روی زمین راه نمیروم، تقریباً پرواز میکنم، اما پروازم اوج ندارد؛ نزدیک به دو سه متری زمین بود. مانعی در جلو پرشم به وجود آمد که با گفتن «یا علی» اوج گرفتم و از مانع گذشتم و به پرواز ادامه دادم.»