شهادت
سر انجام در هفتم اسفند ماه سال 1366 در راه انجام ماموریت در مسیر بین اهواز و امیدیه و در راه دفاع از میهن به افتخار شهادت نائل گشت و پیکر این شهید بزرگوار به آرامگاه ارامنه نور بوراستان تهران منتقل و در جایگاه ویژه شهیدان به خاک سپرده شد. شهید رازمیک خاچاطوریان در زمان شهادت بیست و سه سال داشت.
فرازی از وصیتنامه شهید رازمیک خاچاطوریان
«من رازمیک خاچاطوریان هستم. این هم خانه ابدی من است. پدر و مادر عزیزم، هرگز برایم غمگین و دلتنگ نباشید. قبول دارم که من غنچهای هستم که خیلی زود از بوته جدایم خواهند کرد، ولی هرگز پژمرده و خشک نمیگردم. من باید از شما جدا شوم. زیرا دشمن به خاک ما حمله کرده است. من باید از شما جدا شوم. نه فقط من بلکه هزاران و صدها هزاران نفر همچون من باید که جان خود را فدای کشورم، ملتم وخانوادهام کنم. پدر عزیزم و مادر گرامی به شما میگویم. بگذارید که رشادت و شجاعتم برای شما تسلیبخش باشد. همیشه یاد من و خاطرات من جاوید بماند. هزاران هزار رازمیکها و رزمندهها بودند و خواهند بود. من نه اولین شهید این آب و خاک هستم و نه آخرینش خواهم بود. خداحافظ - دیدار در روز قیامت »
مادر شهید رازمیک خاچاطوریان در خصوص آخرین لحظات زندگی رازمیک گفته است:« ...دو مرد به در خانه ما آمدند و گفتند که پسرم تصادف کرده و الان در بیمارستان است و حالش هم خوبه ... به آنها گفتم: من مطمئنم پسرم حالش خیلی خراب است وگرنه خودش به من زنگ میزد، پسرم میدونه که من خیلی میترسم و حتماً به من زنگ میزد.
به برادرش اطلاع دادم و به همراه دامادمان به سمت اهواز راهافتادیم. دیدم پسرم در بیمارستان است و چند روزی است که در کما است. دقیقاً هشت روز بعد پسرم شهید شد. دوستانش میگفتند که وقتی به بیمارستان آوردیم حرف میزد و حتی اسم پدر و مادر و آدرس را ایشان به ما داده بودند ولی انگار سوختگی شدیدتر شد و ایشان به کما رفتند. پسرم در هفتم اسفند سال 1366 در بیمارستان شهید شدند. هر وقت که بتوانم سر خاکش میروم».
شهید رازمیک خاچاطوریان به روایت مادر
«... « رازمیک » جوان جدی درکار ودلسوز برای مادر و خانواده و پدر بود. تصمیم گرفت تا هم به وظیفه شخصی و هم به وظیفه میهنیاش که دفاع از آب و خاکش در مقابل تهاجم و تجاوز دشمن میباشد، عمل نماید. او همیشه میگفت که باید بعد از سربازی به زندگی خود سر و سامانی دهد. علیرغم مخالفت خانواده، او خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی کرد. او به برادر بزرگش گفتهبود که خانواده به تو بیشتر نیاز دارد تا به من، چون تو برادر بزرگ و نان آور خانواده هستی. وی قدم به راهی نهاد که انتخاب کردهبود. او احساس «بزرگی و مهم بودن» داشت.
روزی که برای گرفتن دفترچه آماده به خدمت رفته بود به قدری خوشحال و مسرور بود که حدّ نداشت. او میگفت: امروز یکی از زیباترین روزهای زندگی عمرم محسوب میشود، زیرا احساس مفید و مهم بودن میکنم، چرا که برای دفاع از سرزمین عزیزم ایران فرا خوانده و برای هموطنان مسیحیام در زیر پرچم کشورم، با غرور خدمت مقدس سربازیام را انجام دهم تا در دفاع از حقوق کشور عزیزم مفید و مثمرثمر واقع شوم تا مردم کشورم بتوانند در صلح و صفا و آرامش و آسایش به زندگی خود ادامه دهند.
او بعد از یک سال به گردان نیروی هوایی مستقر در اهواز منتقل گردید. او همیشه میگفت: من وظیفه خودم را انجام داده و به کمک خداوند، انشاالله به زودی سربازیام را به اتمام رسانده و به زندگی خود سر و سامان داده و از تو{مادر شهید}، نگهداری میکنم. از همان دوران کودکی، تا قبل از اینکه به سربازی برود، با حقوقی که میگرفت، کمک خرج خانواده بود.
او پسری با شعور و غیرتی بود. خاطره فراموش نشدنی وی تا دنیا باقی است در دل و فکر ما باقی خواهد ماند. روحش شاد و سربلند...
بی خبر و غافلگیر کننده به مرخصی میآمد. هیچگاه چهره مصمم و شادش از یادم نخواهد رفت. او پسری خوشرو، پرکار و سربهراه بود و همیشه به پدر و مادر خود احترام میگذاشت. هیچ وقت کسی را از خود دلگیر نمیکرد. یاد و خاطره و رفتار نیکش همیشه در دل ماست. یادش را همیشه گرامی میداریم... »