زندگینامه
شهید علی قوچانی در سال 1342 در شهرستان اراک چشم به جهان گشود. وی شش سال بیشتر نداشت که به همراه خانواده از اراک به اصفهان نقل مکان کردند و در محلههای مختلفی اجاره نشین بودند، وضعیت معیشتی مناسبی نداشتند، علی طعم سختیها و مشقتها را میچشید و آماده میشد تا در آینده سختیها و ناملایمات زیادی را به جان بخرد.
دوران نوجوانی او مقارن بود با ایام انقلاب، کم سن و سال بود اما بسیار پر تحرک ، چالاک ونترس، مثل بقیه مردم در تظاهرات شرکت کرده و اعلامیههای حضرت امام راپخش میکرد.
چشیدن طعم محرومیتها باعث شد که پس از انقلاب برای کمک به نقاط محروم سمیرم وبوئین و میاندشت عازم آن مناطق شود.
درگیریهای غرب کشور بالا گرفته بود، علی که حالاجوانی 17-16 ساله بود برای گذراندن دوره آموزش نظامی ثبتنام کرد، و بلا فاصله پس ازآموزش با گردان حضرت مسلم عازم دهگلان کردستان شد.
هنوز غائله کردستان ادامه داشت که دشمن بعثی مرزهای کشور را آماج گلولههای خود قرار داد. ضرورت جنگ باعث شد بچههای گردان مسلم که همه اصفهانی بودند عازم دار خوئین وخط شیر شوند.
علی سخن گوی گردان مسلم شده بود و سوالات و کنجکاویهای خود و دیگران رابه فرماندهان خط دارخوئین منتقل میکرد، همانجا بود که حسین خرازی جوانی را یافته بود که علاوه بر گذراندن دوره آموزش نظامی عمومی و تکاوری از هوش و ذکاوت بالایی برخوردار بود، جوانی رشید با قامتی بلند و پر جذبه...
در عملیات فرماندهی کل قوا شایستگیهای خودش را نشان داد و پس از آن با قبول مسئولیت از فرماندهی گروهان گرفته تا فرماندهی تیپ در تمام عملیاتهای لشکر امام حسین(ع) نقش به سزایی ایفا کرد.
منافقین او را شناسایی کرده بودند چند بار به جان اوسوء قصد شد،یک بار برادرش را که شباهت زیادی به او داشت مورد سوء قصد قرار دادند و یک بار هم یکی از دوستان علی را که موتور او را قرض گرفته بود تا جایی برود اشتباهی ترور کردند.
هر وقت مرخصی میآمد پیگیر کارهای جنگ و شناسایی منافقین و عوامل ضد انقلاب بود که در داخل شهرها فعالیت میکردند.
خصوصیات اخلاقی شهید
با اینکه جنگ بود ولی از وضعیت شهر غافل نبود، می گفت: وقتی به مرخصی میآییم نباید در خانه بنشینیم. بچههای رزمنده را جمع کرده و گروههای امر به معروف و نهی از منکر راه انداخته بود.
مرخصی که میآمد تمام کارهایش را با دو چرخه انجام میداد، میگفت:«وقتی آقای خرازی به عنوان فرمانده لشکر از ماشین بیت المال استفاده نمیکند چطور انتظار دارید من این کاررا بکنم».
سعی میکرد ایام مرخصی را روزه بگیرد، می گفت: شاید دیگر وقتی برای گرفتن روزههای قضا نداشته باشیم. وی هرگز از سرکشی به خانواده شهدا غافل نمی شد.
توی منطقه تکیه گاه خوبی برای رزمندهها بود، شجاعت و جذبه حاج علی دلگرمی خاصی به بچه ها میداد.
با اینکه خیلی جدی و با جذبه بود ولی با این وجود ارتباط خوبی با همه داشت. درد دل بچهها را خوب گوش میکرد، حتی اگر مطلبی میگفتند که به او مربوط نمیشد تا آخر میشنید و طرف مقابل را راهنمایی میکرد.
همیشه تجربیات خود را جمع آوری میکرد و مینوشت و آن ها را به دیگران منتقل میکرد ، حاج علی معتقد بود این تجربیاتی که ما کسب کردیم از خودمان نیست و ثمره خون شهداست که باید به نسلهای آینده منتقل شود.
بچههای رزمنده کمتر خوابیدن حاج علی را دیده بودند، همیشه در تلاش و تکاپو بود و خودش را به کاری مشغول میکرد، بعضی شب ها وقتی همه میخوابیدند بلند می شد وزبالهها را جمع میکرد و به محل جمع آوری زبالهها میبرد.
با اینکه فرمانده بود ولی از کارهای پیش پا افتاده هم کوتاهی نمیکرد . سولهای را که برای استقرار نیروها در سنندج تحویل گرفته به تنهایی جارو زد و آماده کرد تا نیروهای گردان که از مرخصی آمدند راحت باشند.
بچه های لشکر، حاج علی قوچانی را بارها با تن مجروح و عصا به دست در عملیاتها دیده بودند، به او میگفتند: « ظاهراً زخمی شدن ودرد کشیدن برایتان مهم نیست؟» میگفت :« چرا، ولی صبر و تحمل مشکلات در راه خدا در نزد وی محفوظ است و نیازی به آشکار کردن آن نیست».
به قول خودش نمک تمام عملیاتها راچشیده بود، بیش از ده بار در عملیاتهای مختلف مجروح شد ولی مجروحیتها باعث سستی او نشد.
شهادت
عملیات والفجر8 برنامه ریزی شده بود، قبل از عملیات برای بچهها سخنرانی کرد: « برادران توجه داشته باشید که در این عملیات باید با نهایت کوشش تا سرحد شهادت بجنگیم... من در عملیاتهای گستردهای شرکت کردهام ولی اکنون احساس آرامش عجیبی دارم و یقین دارم پیروزی از آن ماست...»
روز چهارم عملیات والفجر8 بود و تنور عملیات حسابی داغ شده بود ، همین که متوجه شد ظهر شده؛ رو به بچه ها کرد و گفت:«وقت نماز است ، یکی یکی نمازتان را بخوانید و از نماز غافل نشوید». انگار نمیخواست بچه ها نماز نخوانده شهید شوند...
آتش توپخانه دشمن شدید شده بود و ادامه پاتک در دشت سمت راست جاده فاو - بصره برای تصرف سه راه و قرارگاهها و حاشیه جاده شنی آغاز شده بود . قرار شد بچههای گردان، یک کیلومتر عقب نشینی کنند، حملات شیمیایی و بمبارانهای دشمن بسیار شدید بود، حاج علی که مسئولیت محور را بر عهده داشت با کمک فرمانده گردان حضرت ابوالفضل(ع)به نیروها برای استقرار در موقعیت جدید کمک میکرد، او میخواست با خاطری جمع تا آخرین نفرات را به عقب برگرداند، همه جا راسرکشی کرد تا مطمئن شود کسی جانمانده است، لحظاتی بعد تانکهای دشمن آخرین نفری که قصد عقب نشینی از خط را داشت مورد هدف قرار دادند.
او مردانه ایستاد،مشقتها را تحمل کرد و روح وجسم خود را نثار دوست کرد وبه آرامش ابدی وقرب الهی رسید...
فرازی از وصیتنامه شهید علی قوچانی
« ... بعضی وقتها انسان خود را در راهی میبیند که در آن راه یا باید کشته شدن در راه خدا را انتخاب کند یا سر تعظیم در برابر غیر خدا فرود آورد. مردان خدا اولین راه را انتخاب میکنند... »