شعبان رودباری، هفدهم بهمن سال ۱۳۳۸، در شهرستان قزوین بهدنیا آمد.
پدرش عزیزالله رودباری میوه و ترهبار فروشی داشت و با سوادی درحد خواندن و نوشتن و مادرش رقیه خانم نام داشت. شعبان تا پایان دوره ابتدایی درس خواند و شغلش کارگری بود. وی با آغاز جنگ تحمیلی از سوی بسیج در جبههها حضور یافت.
شعبان رودباری در تاریخ نهم اردیبهشت ۱۳۶۵، در منطقه عملیاتی«فاو» عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. «شعبان» سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و صاحب سه پسر و یک دختر شد.
چند روز پس از شهادت وی، پدرش عزیزالله رودباری نیز به شهادت رسید.
ابراهیم چیتساز، از بسیجیان سالهای دفاع مقدس درباره پدر این شهید گفته است:
آقا عزیز رودباری با بیشتر از هفتاد سال سن و هشت تا اولاد، جبهه را رها نمیکرد. پسرش«شعبان» هم چهار تا بچه داشت و این دو پدر و پسر بسیجی اکثراً در جبههها، کنار هم بودند. شبی که در منطقه نعل اسبی«فاو» عملیات شد، شعبان-در بیستوهفت سالگی- به شهادت رسید و پیکرش برای تشییع به قزوین منتقل شد.
فرمانده ما به آقا«عزیز» گفت برای تشییع پسرش به مرخصی برود، اما ایشان میگفت: من احساس میکنم قرار است در این عملیات مزدم را بگیرم، دلم نیست بروم.
اما با اصرار زیاد فرمانده و در حالیکه نسبت به رفتنش کاملاً بیمیل بود، قبول کرد و مسافر قطار شد. هنوز قطار چند کیلومتری بیشتر به جلو نرفته بود که هواپیماهای عراقی خط آهن را بمباران کردند.
تنها مسافر آن قطار که در جریان این بمباران شهید شد، آقاعزیز-در سن هفتادوسه سالگی- بود که پیکرش به همراه پسرش تشییع و در گلزار شهدای قزوین به خاک سپرده شد.
وصیتنامه شهید شعبان رودباری:
بهنام خدا
إِنَّاللَّهَ اشْتَرَى مِنَالْمُؤْمِنِینَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُالْجَنَّةَ یُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِاللَّهِ فَیَقْتُلُونَ وَیُقْتَلُونَ وَعْدًا عَلَیْهِ حَقًّا فِیالتَّوْرَاةِ وَالإنْجِیلِ وَالْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَاللَّهِ فَاسْتَبْشِرُوا بِبَیْعِکُمُالَّذِی بَایَعْتُمْ بِهِ وَذَلِکَ هُوَالْفَوْزُالْعَظِیمُ.(سوره توبه آیه۱١١)
همانا خداوند جان و مال اهل ایمان را به بهاى بهشت خریدارى کرده، آنهایى که در راه خدا جهاد مىکنند که دشمنان را به قتل رسانند و یا خود کشته شوند. این وعده حتمى است و عهدى است که در تورات، انجیل و قرآن یاد شده است و از خدا باوفاتر کیست؟ پس بر خود بشارت دهید که اهل پیمان با خدا به حقیقت سعادت و فوز بزرگى است.
درود خداوند بزرگ به رهبر و اماممان، خمینى روحى لهالفداه، جان جانان، امید مستضعفان، به پا دارنده و احیا کننده دین حسین(ع) و خون حسین(ع)، عصاره رسالت تمامى پیامبران خداوند از آدم تا خاتم(ص). ما که در حضیض بودیم و غفلت ما را از ذکر و یاد خدا باز داشته بود، هر کداممان به نحوى در طلب عافیتهاى دنیوى بودیم و او همچنان مستقیم و استوار بر دین خدا، ما را از ورطه نابودى رهاند، خدایش او را زنده بدارد تا جهانیان عموماً و مستضعفین عالم خصوصاً، و مسلمین بالاخص، از برکت وجود این اسطوره و اسوه حسنه زمان فیض بردن و در سایه رهبرى داهیانه و پیامبرانهاش به امور امت زمین برسند و این وعده خداوندى است که: إِنَّ اللّهَ لاَ یُخْلِفُ الْمِیعَادَ﴿آلعمران آیه۹﴾ سلام بر شما اى امت مسلمان، اى مردم شهیدپرور، شما اى امتى که از خواب غفلت بیدار شدهاید، مبادا کارى کنید که قلب پیر جماران که قلب تپبنده یک میلیارد مسلمان است را به درد بیاورید. مبادا این دولت اسلامى عزیز را خوار و ذلیل کنید. شما باید همیشه گوش به فرمان امام عزیزمان باشید و هر فرصتى که مىدهد با دل و جان به آن عمل کنید و نگذارید که این منافقان از خدا بىخبر به این انقلاب عزیز ضربهاى وارد کنند. شما باید با حضور خود در نمازهاى جماعت، بهخصوص نمازهاى جمعه، این سنگر عبادت و سیاست را با حضور هر چه بیشتر خود، محکم کرده و آن را همچون نماز یومیه واجب بشمارید.
اى مادر عزیز و پدر بزرگوارم! از اینکه شما را آزردم، مرا حلال کنید. من خودم مىدانم که چقدر شما را آزار دادهام، مخصوصاً تو را اى مادر، من مىدانم که چه زحمتهایى را براى من کشیدهاید و جه شبهایى تا صبح بیدار بودهاید و من نتوانستم که زحمات شما را حتى براى یک لحظه جبران کنم. مادر و پدر عزیزم، مرا شما حلال کنید و براى من از خداوند بزرگ طلب بخشش کنید. آنقدر گناهکارم که هر وقت به یادم مىافتد، اشک در چشمانم جارى مىشود و مرا عذاب روحى و جسمى مىدهد. باز تکرار مىکنم مادر و پدر عزیزم از اینکه شما را آزردم، مرا حلال کنید چرا که جز این وظیفهاى نمىتوانستم داشته باشم و آگاه باشید که من به معبود و معشوقم رسیدم و سفیر گلولهها عقد مرا با عروس زیبا و پاک شهادت خواندند. براى رضاى خدا از گریه کردن در ملاً عام خوددارى کنید و اگر قصد این کار را داشتید، تنها به نیت شهید و براى مظلومیت حسین(ع) باشد. در مجلس من ابداً نباید مخالفان انقلاب و امام شرکت کنند، حتى اگر رابطهاى دوستى و آشنایى و یا وابستگى داشته باشند، چرا که من راضى نخواهم بود.
شما اى خواهرانم، بکوشید تا همچون زینب(س) پیامآور خون شهیدان باشید و این لازمهاش دقت و تأمل بیشتر در خود و اطرافیان خود است. از تمامى شما تقاضا دارم که مرا حلال کنید و مرا ببخشید.
شما اى برادرانم! در اول سلاح مرا از زمین بردارید و به این انقلاب و به این اسلام کمک کنید و نگذارید که این کافران از خدا بىخبر به مظلومان ظلم کنند و همچون امام حسین(ع) پیکار کنید تا دشمنان اسلام نابود شوند و زمینهاى براى انقلاب امام زمان(عج) فراهم شود. ان شاءالله
از شما تقاضا دارم که مرا ببخشید و حلالم کنید. از تمامى شما که وصیتنامه مرا مىخوانید و یا مىشنوید مىخواهم که مرا حلال کنید مخصوصاً، همسایگان عزیز در آخر همگان را به نکتهاى توجه مىدهم و آن اینکه براى امام دعا کنید و از حق تعالى بخواهید تا بر عمر پر برکتش تا ظهور حضرت مهدى(عج) بیفزاید. ان شاءالله
تو اى همسر و شما فرزندان عزیزم! امیدوارم که این مصیبت که بر شما وارد شده، با صبر و ایثار از سختىهاى زندگى عبور کنید و در مورد مشکلات با آنها سازش کنید همسرم هر چه فکر مىکنم نمىتوانم و نمىدانم چه بگویم و یا چه بنویسم ولى این را مىگویم که تو در زندگى از هیچکس و از هیچ روى، خوشى ندیدى حتى از من که تنها امیدت بودم... ۸ یا ۹ سال که با هم زندگى کردیم به خاطر آن از روى مهر و محبت، مرا حلال کن دوست دارم که بعد از من فرزندانم را آن طورىکه اسلام مىخواهد تربیت کنى و اسم بچه آخرى را که هنوز به دنیا نیامده را خودت بگذارى. ضمناً براى من چیزى خرج نکنید و اگر خواستید خرج کنید، اول آن را به دولت کمک کنید. از بنیاد شهید هم پول خون مرا نگیرید چون خودم، پول خون را از خدا مىگیرم. من در دوران خدمت به کسى بدهکار بودم که آنها را ندیدم و نمىدانم که در کجا زندگى مىکنند، اما شما به نیت آنها ۱۵۰۰ تومان در راه خیر بدهید.
این شعار را همیشه بگویید: خدایا، خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار.
روز شنبه ۲۲ بهمن ۶۲
شعبان رودبارى